در حال بارگذاری ...
بیهودگی ‌های زندگی

نگاهی به نمایش «به اتفاق خانواده» نوشته و کار رسول کاهانی

اگرچه در اجرای «به اتفاق خانواده»، کار رسول کاهانی که شامگاه چهارشنبه اول بهمن در تالار استاد سمندریان روی صحنه رفت، می‌توان به تماشای یک اتفاق ناب نشست و لذت برد، اما خندیدن زیاد، مانع از ته‌نشین شدن تراژدی پایانی نمایش می‌شود.

رضا آشفته: رئالیسم بهترین شیوه برای آزمون و خطای کارگردانان جوان است که در آن با مفهوم میزانسن، تحلیل و هدایت بازیگر آشنا می‌شوند و پس از این است که می‌شود سراغ دیگر سبک‌ها و شیوه‌های اجرایی رفت؛ بنابراین «به اتفاق خانواده» که دربارۀ روابط خانوادگی است، می‌تواند شروع خوبی برای یک کارگردان جوان باشد. اما باید دانست که رئالیسم هم پیچیدگی‌های خود را دارد و به همین سادگی نمی‌شود آن را فراگرفت و اجرا کرد. 
نمایش «به‌ اتفاق خانواده» در سطح موفق است، زیرا مخاطب را جذب خود می‌سازد و تعلیق و کشمکش در آن حس مخاطب را تحریک می‌کند که یک لحظه از آن غافل نماند. اما این دلیلی برای جاذبه‌های ژرف اثر نیست، چون در این‌جا با سوءتفاهمات اساسی مواجه می‌شویم که پیکرۀ اثر را از عمیق شدن بازداشته است. 

رئالیسم با‌‌ همان نگاه اجتماعی‌نگر و دربارۀ روابط معمول آدم‌ها و به ویژه در خانواده و دیگر نقاط متمرکز بر جمع‌گرایی، شکل و بیان بنیادین خودش را می‌یابد. زندگی با همۀ فراز و نشیب‌هایش، سوار بر رئالیسم است و البته در شکل نمایشی‌اش، توهم واقعیت اصل و اساس می‌شود. یعنی آن‌چه که توهم واقعیت است، جلوۀ حقیقی این مکتب ادبی-هنری است. 
در نمایش «به اتفاق خانواده»، عروسی مسعود بهانه‌ای است برای دورهم نشینی دایی و بچه‌هایش در کنار فرزندان خواهرش اکرم. اکرمی که با دایی قهر است و برای همین از طبقۀ پایین به بالا نمی‌آید و بچه‌ها مشغول رنگ‌وارنگ کردن این طبقه هستند که پس از مراسم جشن عروسی در تالار، نزدیکان خانواده به این محل آیند و ادامۀ مراسم را برگزار کنند. حالا همه چیز منطبق با واقعیت دارد پیش می‌رود، اما با ریتم تند و گاهی بسیار تند که این زیاد با واقعیت هم‌خوانی ندارد. زندگی، ریتمی معمولی دارد که‌گاه بسیار کند و گاهی نیز بسیار تند می‌شود. اما در چیدمان ضرباهنگ شتاب بسیاری بر روابط حاکم است و این ما را از تعادل نسبی و در واقع القای توهم واقعیت بیرون می‌آورد. باید دانست که در پیوستگی ذهن مخاطب و اجراست که اگر درست رفتار شده باشد، باورپذیری کار هم بالا‌تر خواهد رفت. بنابراین یکی از اشکالات عمده در زمان اجرا، همین عدم استقرار ضرباهنگ درست است. 
رعایت گونه‌ها (ژانر‌ها) هم بیان‌گر صلابت یک نمایش خواهد بود. نمی‌توان باری به هر جهت حرکت کرد. هر اثر هنری ساختار و شاکله و در عین حال نظم درونی و بیرونی خود را دارد. در نمایش «به اتفاق خانواده»، دقیقاً گونۀ نمایشی مشخص نیست. دو گونۀ عمده تئاتر، تراژدی و کمدی است و در عین حال ملودرام از تلفیق این دو به وجود می‌آید. همچنین سبک و سیاق‌های ابزورد و گروتسک هم دربرگیرندۀ وضعیت دو گانۀ تراژدی-کمدی است. در این نمایش همه انگار کورس گذاشته‌اند که بخندانند، اما این روند و رویکرد اشتباه است. تنها کسی که نمی‌خندد، اما می‌خنداند، مهدی است. البته الهام هم است که انگار او هم از غم طلاق، حال و حوصلۀ خندیدن و خنداندن ندارد. مهدی فقط می‌خنداند، آن هم با لباس‌های جورواجوری که هیچ مناسبتی برای مراسم عروسی ندارد. او هم انگار حال و هوایش برای جمع و مناسبت‌ها جور نیست. بقیه، اما کمابیش دلقک تشریف دارند. از دایی و پسرش محمد و عباس گرفته تا ژیلا دختر عمه و زن محمد گرفته تا نیما و مسعود. شاید عروسی زمینه‌ساز خنده باشد و وضعیت را کمدی کند، اما این روند با ترژادی پایانی که با مرگ بچۀ یک‌ماهۀ داخل زهدان عروس خانم، و این گفته دکتر که او دیگر بچه‌دار نخواهد شد، سر سازگاری ندارد. باید تعادلی باشد که بشود ذهن را منطبق با یک تراژدی کرد، چون در اینجا ما با یک مسالۀ کاملاً اجتماعی رودر رو هستیم تا اتفاقی فلسفی و درونی! بنابراین ضرورت دارد که رئالیسم و گونۀ مورد نظر را با فرامین و اصولش رعایت کنیم وگرنه در باورمندی فضا دچار لغزش‌های جبران‌ناپذیر خواهیم شد. به بیان دیگر می‌توان از کمدی کاست و بر بار و باور تراژیک اثر افزود و این راه حلی برای استقرار رئالیسم به معنای اخص کلمه است.
با این حال در اجرای «به اتفاق خانواده»، می‌توان به تماشای یک اتفاق ناب نشست و لذت برد، این نوع خندیدن زیادی، مانع از ته‌نشین شدن تراژدی می‌شود و کتک‌کاری مسعود در شب قبل از عروسی که منجر به قتل بچه‌اش می‌شود، شمایل اندوه و تراژیک به خود نمی‌گیرد. فضای تراژدی در این حالت سست و نابودشدنی است، زیرا که مخاطب هنوز در آن حال و هوای خندیدن به مسخرگی روابط و بگومگوهای ژیلا (الهه شه‌پرست) و محمد (داریوش رشادت) و شیرین کاری‌های دایی (تینو صالحی) مشغول است و نمی‌تواند پاساژ حسی متفاوتی را قبول کند، چون در روند ضرباهنگ سازی کار چنین امری لحاظ نشده است.
با این تعابیر می‌توان به اصل داستان در متن نفوذ کرد و ردپای این شتابزدگی را در آنجا پی‌جویی کرد و توانست علت و معلول‌های برهم ریزانندۀ کار را پیدا کرد. ما ایرانی‌ها، داستان برای نوشتن بسیار داریم اما در پردازش یا شتابزده می‌شویم یا بر تکنیک‌ها و شیوه‌های اجرایی و نوشتاری آگاهی و تسلط نداریم و این متون به فراخور حال‌مان فقط نوشته می‌شود. این نوع نوشتن، اشکالات اساسی خواهد داشت و نمی‌توان فقط و فقط در اتکای به ایدۀ اصلی به اثری ماندگار رسید. شوربختانه این‌که به بازنویسی و ویرایش نیز هیچ‌گاه توجهی نشان نمی‌دهیم.

 




نظرات کاربران