در حال بارگذاری ...
نگاهی پدیدار شناسانه به تئاتر

نگرش متعالی و ضرورت تئاتر

سپیده نظری پور: بشر از ابتدا تا کنون در پی کمال بوده است و این کمال بسته به نوع نگرش، تغییر ماهیت پیدا می کند که به طور کلی به دو بخش کمال دنیوی و معنوی تقسیم می شود. شاید غلط نباشد بگوییم هم زمان نیاز هر دو، در بشر شکل گرفته است.

چنانچه اگر بشر اولیه در ابتدای روز در پی غذای جسمانی بوده است، شب هنگام با کشیدن نقاشی بر روی دیوارۀ غارها و یا نقل داستان و وقایعی که در آن روز برایش اتفاق افتاده، برای دیگران، در اندیشه غذای روحی خویش بوده است. همین نیاز را اگر در دنیای پیشرفته امروز، در وجود بشر مترقی جستجو کنیم، می بینیم کاملاً بی تغییر و ثابت مانده است. در حقیقت، نیاز به کمال چه دنیوی و چه معنوی در انسان ماناست. انسان همه عمر، در حال پیمودن مسیر زندگی است و آنچه او را از روزمرگی نجات می بخشد همین غذای روح است. هنر تعریفی است برای همین غذای روح که پر بی راه نیست اگر بگوییم که هر نوع نگاه و نگرش یا هر عملی اگر به ارتقاء روح و کمال معنوی بیانجامد نیز هنر است. چه کسی می تواند بگوید که پیشکش شادی به دردمندان هنر نیست؛ و یا سیر کردن کودک گرسنه ای بی هیچ نسبت خویشاوندی، نمی تواند هنر باشد؛ و یا رهانیدن حتی یکی، و یا حتی لحظه ای از این دنیای رنج آور که امروز هیچ تناسبی با روح بشر ندارد، با گفتن حتی کلمه ای هنر نیست. هنر در دل کمال است و با هنر به کمال میتوان دست یافت. با این نوع نگرش به راستی ما با هنر به دنبال چه چیز هستیم؟ کمال یا لذت؟ و یا هر دو ؟
آیا کمال معنوی به شکل فردی اگر چه لازم است، کافی نیز هست؟
کمال فردی و جمعی چه تأثیری بر یکدیگر دارند؟ آیا حقیقتاً نیاز تعمیم لذت فردی به جمعی در انسان وجود دارد؟ نیاز به همزیستی و اجتماع از ابتدای تولد در انسان وجود دارد. نیاز به داشتن خانواده و در پی آن نیاز به تشکیل خانواده یکی از دلایل آن است . تأثیر فرد بر یک جامعه و همین طور تأثیر یک جمع بر خود را نیز نمی توان منکر شد. از طرفی تأثیر مضاعف یک جمع هم اندیش بر یکدیگر نیز آشکار است. نیاز انسان به تقسیم کردن شادی و غم با دیگران، دلیلی بر این مدعاست. بشر می داند با هم خندیدن زیباتر از تنها خندیدن و با هم گریستن، آرامش بیشتری به دنبال دارد تا تنها گریستن. همین تفکر و نیاز، به شکلی ناخودآگاه انسان را به فکر خلق هنری به نام تئاتر رهنمون ساخته است. هنری که تعالی روحی جمعی را به دنبال دارد. شاید این سوال پیش آید که زمانی می توانیم از تعالی روح در تئاتر سخن بگوییم که شاهد اثری در خور باشیم که بر ما بیافزاید و ما را به اندیشدن وا دارد. در ما چنان حظی به وجود آورد که احساس کنیم چنان روحمان وسعت یافته است که که همه دنیا را می تواند در خود جای دهد. چنان مهری در ما ایجاد کرده است که می توانیم حتی دشمنانمان را دوست بداریم و چنان زیبا عشق را برایمان تصویر نموده است که به واسطه اش می توانیم بهتر از آنچه بوده ایم، باشیم. اما باید گفت که چنین نیست، با تأسف باید اذعان داشت همه تئاترها دارای چنین ویژگی نیستند. نقاط ضعف هر اجرا مانعی است برای تبدیل شدن یک اجرا به "تئاتر ناب" اگرچه ما شاید بارها شاهد چنین اجراهایی بوده ایم ولی همه اجراها نمی توانند چنین ارتباطی را با تماشاگر خود برقرار کنند. با این همه نباید فراموش کنیم که جوهره هنر آن است که ما را با تخیل وجودی خود همراه می سازد و حتی اگر همین همراهی به اندازه چشم بر هم زدنی باشد، نیز ارزشمند است. همه اجراها شاید ما را به تعالی معنوی نرسانند اما می توانند در ما انگیزه لحظه ای متفاوت بودن را ایجاد کنند. لحظه ای ما را از زندگی خود و همه رنج هایش رها سازند و یا حتی جرقه ای باشد برای خلق یک ایده مانا، که این خود ستودنی است. حال این سوال پیش می آید که اساساً چرا یک اجرا به روی صحنه می رود؟ آیا اجرای یک تئاتر نیاز روحی یک جامعه است؟ یا آن که یک هنرمند تئاتر همه چیز و نیز تماشاگر را به خدمت می گیرد تا ایده اش را که در ذهنش شکل گرفته است، بارور سازد؟ آیا هنرمند تئاتر به تماشاگر که بخشی از جامعه است، نیاز دارد یا جامعه به هنرمند تئاتر؟ چه تعاملی بین این دو صورت می گیرد که قابل اهمیت است؟
آیا هنرمند تئاتر برای تماشاگرش کار میکند و خدمت گذار اوست و یا بر عکس؟ در این تعامل نکته قابل اهمیت کدام است آن که هنرمند تئاتر بتواند به بهترین شکل و با در اختیار گرفتن همه امکانات، ایده اش را به ثمر نشاند؟ و یا نه این تماشاگر است که برایش ایده ای خلق می شود تا او فقط لذت ببرد در پی آن به کمال برسد؟ چه کسی وام دار و چه کسی وام دهنده است و این همه به چه منظور است؟
واژه تماشاگر از زمره واژگانی است که معنی خود را به همراه دارد، تماشاگر یعنی کسی که تماشا می کند اما مقصود از تعریف آن نه از نظر معنایی که کارکردی است. می دانیم تماشاگر یکی از عناصر اصلی تشکیل دهنده تئاتر است و اگر تئاتر را به یک ترازو تشبیه کنیم، تماشاگر در یک کفه و کلیت گروه اجرایی در کفه دیگر قرار می گیرد. بنابراین از اینجا نیز به ارزش وجودی آن پی می بریم از طرفی برای اجرای یک تئاتر نیاز به تعادل بین دو سوی این مجموعه داریم پس باید کوشید که گروه اجرایی تئاتر تأثیر گذار و تماشاگر تأثیر پذیر باشد و در واقع ارتباط تنگاتنگ این دو گروه منجر به شکل گیری تئاتر دو سویه و یا "تئاتر ناب" می شود. باید اذعان داشت که تماشاگر شخص یا اشخاصی است که در تئاتر نه تنها موجودیت فیزیکی آنها حائز اهمیت است بلکه حضور معنوی آنها نیز قابل بررسی است چرا که او با حواس خود موقعیت را دریافت می کند و با ذهن خود درک، سپس تجزیه و تحلیل می کند و اگر گروه اجرایی نتواند شرایطی را به وجود آورد تا او با تمرکز روند اجرایی را دنبال کند و تأثیر بپذیرد، او به عنوان یکی از عناصر مهم اجرایی حذف شده و تعادل مجموعه به هم میریزد. بنابراین برای حفظ تعادل این همستاد باید تماشاگر را به عنوان یک عنصر تأثیر پذیر و پاسخ دهنده به محرک (اجرا) و نیز عواملی را که می تواند موثر در ایجاد این هماهنگی باشد مورد توجه قرار داد و از همه مهمتر ارتباط این پدیده با فرهنگ یک جامعه و ارتقای معنوی آن نیز مهمترین بخش این مجموعه است.
هنر تئاتر، ارتباط تنگاتنگی با فرهنگ یک جامعه دارد، در حقیقت، تئاتر قلب فرهنگ یک جامعه است. از دیر باز تمامی ملل برای اثبات قدر و اندازه فرهنگ کشور خویش سعی کرده اند تا با قوت بخشیدن به تئاتر خود، مهر تأییدی بر فرهنگ جامعه خویش داشته باشند و سعی کرده اند تا همین نوع نگاه و نگرش را در تک تک افراد جامعه ایجاد کنند، تا آن که همان جامعه و یا همان تماشاگر تئاتر برایش تکلیف باشد. چه در نقش اجرایی و چه در نقش تماشاگر، همه و همه باید حافظ تئاتر باشند. به طور مثال در اکثر کشورهای اروپایی گروه های اجرایی دانشجویی وقتی نمایشی را آماده می کنند، در چندین شهر به شکل تور فرنگی آن نمایش را اجرا میکنند. اغلب این گروه ها آماتور نیستند و از ابتدا واضح است که گروه اجرایی چنان تجربه ای را ندارند تا بتوانند تماشاگرش را به شکلی ایده آل محفوظ نماید و از طرفی گروه تماشاگر نیز می داند وظیفه دارد برای همراهی این حرکت فرهنگی به سوی سالن تئاتر بشتابد تا با حضور گرمش، به این گروه جوان که آینده تئاتر و فرهنگ کشورش را رغم می زند، دلگرمی بخشد و همین طور با خرید بلیط در واقع مالیات فرهنگی به جامعه اش می پردازد.
گاه این نوع نگاه چنان بالنده می شود که یک جامعه مرز میان کشورها را بر می دارد و می کوشد تا با همیاری فرهنگی به همه ملل، فرهنگ باطنی خویش را ارتقاء بخشد. به همین دلیل است که دیگر برایمان عجیب نیست وقتی که یک گروه اجرایی از قونیه ترکیه به نیویورک می رود از استقبال بی نظیر بر خوردار می شود و جالب این که وقتی از اکثر تماشاگران دلیل حضورشان را برای دیدن این اجرا می پرسی در جواب می گویند: درست است که این نوع اجرا و این نوع حرکات نمایشی، مطابقتی با فرهنگ دینی و نمایشی ما ندارد و نیز به دلیل اجراهای مکرر دیگر برای ما تازگی ندارد ولی ما به دیدن این اجرا آمده ایم تا فقط تکلیف فرهنگی خود را انجام داده باشیم، این گروه اجرایی برای رسیدن به شهر ما، قاره ها را پیموده اند و ما وظیفه داریم تا مسافت بین منزلمان تا سالن تئاتر را به سوی این گروه بیاییم و با حضور خود سنگینی و خستگی راه را از دوششان برداریم.
این نوع نگرش، اگر چه بسیار زیبا و ویژه است ولی این سوال را که آیا تئاتر برای تماشاگر است یا تماشاگر برای تئاتر، دوباره زنده می کند. و دیگر این که آیا تئاتر و تماشاگر در کشور ما نیز به همین شکل تعریف شده و نگرش جامعه ما به فرهنگ، تئاتر و جامعه یا تماشاگر به همین شکل است؟
می دانیم فرهنگ همیاری به نیازمندان در جامعه ایرانی بسیار چشمگیر است، گاه پیش می آید که فردی از این جامعه، آن چه را که خود نیاز دارد نیز به دیگری می بخشد، اما متأسفانه چیزی در قالب همیاری فرهنگی در جامعه ایرانی تعریف نشده است. اگر چه گاه به شکل محدودی شاهد این نوع نگاه و نگرش و نیز همیاری هستیم ولی متأسفانه توجهی برای گسترش آن وجود ندارد. البته این نقصان فقط در تئاتر دیده نمی شود به طور مثال هرگز نشنیده ایم که "فرد خیرخواهی برای کمک به نویسنده جوانی که آینده فرهنگ این جامعه را رغم خواهد زد هزینه چاپ اولین کتابش را پرداخت". و یا حتی به این مقوله فکر نکرده ایم که یک گروه دانشجویی چشم انتظار حضور ماست و ما با توجه به وظیفه ای که نسبت به فرهنگ جامعه خویش داریم باید به دیدن آن نمایش برویم! یا حتی بارها شاهد بوده ایم که مدیر مراکز پیش دبستانی، کودکان را تشویق به کشیدن صف می کنند و از آن ها می خواهند تا خود برای خرید "نان" پول بپردازند که البته این بخشی از مطالب آموزشی است که آن ها باید یاد بگیرند، افسوس که این اتفاق برای خرید مثلاً کتاب یا بلیت تئاتر نمی افتد تا از همان کودکی، فرهنگ عشق به هنر و ارتقاء روح معنوی در آن ها ایجاد شود. تماشاگر در جامعه ایرانی به همان اندازه که پول می پردازد توقع دارد تا حظ ببرد ولی آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا می توان مبلغی را همسنگ این همه تأثیر و ارضاء روح تعیین کرد؟ پس تکلیف فرد در قبال فرهنگ جامعه چه می شود؟
همین بحث را می توانیم از نقطه نظر تماشاگر ببیینم. آیا این حس پرداخت مالیات فرهنگی به جامعه در تماشاگر دلیلی می شود تا گروه اجرایی تصور کند می تواند هر اجرایی را به خورد تماشاگران وظیفه شناس اش بدهد؟ 
آیا این آسودگی خیال از سوی گروه اجرایی باعث نمی شود تا از سطح کیفی یک تئاتر که در ابتدا توضیح داده شد که دلیل وجودی آن، ارتقاء معنوی است را پایین بیاورد؟
غالباً وقتی مطلبی را می خوانیم با چند پرسش رو به رو می شویم که در طول خوانش به آن پاسخ داده می شود اما این حقیر شایسته دیدم که این نوشته مملو از پرسش هایی باشد که گاه به آن فکر کرده و جوابی برایش نداشته ایم و گاه حتی به آن فکر نکرده ایم! اگر چه در بعضی موارد توضیحاتی نیز مطرح شد اما آنچه مدنظر بود و قابل اهمیت، فقط طرح پرسش بود تا با طرح آن شاید بشود راهکاری را پیشنهاد نمود.

 




نظرات کاربران