نگاهی به اجرای «مستاجر» نوشته و کار ستاره امینیان ، بخش مسابقه بین الملل
بیرون افتادن از نظم
هاجر سعیدینژاد
اجرای مستاجر به کارگردانی خانم ستاره امینیان، اقتباس از رمانیست به نام مستاجر موهوم از رولن توپور. اجرا در بارهی مردیست که به تازگی استودیویی را اجاره میکند. مستاجر پیشین آن استودیو زن جوانی بوده که خودش را از پنجره به بیرون پرتاب کرده است. مرد این اطلاعات را از سرایدار ساختمان گرفته و بیش و بیشتر از خلال صحبتهای باقی ساکنین عبوث و موحش ساختمان دربارهی زن، سیمون شول اطلاعات کسب میکند. با اندیشیدن به شول، مرد شک کرده که او خودش را کشته باشد و ظن میبرد که ساکنین او را از پنجره بیرون انداخته اند. سرنوشت شول و رفتار آمرانه و نهیآمیز ساکنان ساختمان مرد را دچار اضطرابی ماهوی میکند چنانکه او از خلال اشیایی به جا مانده از زن، برای اطفا اضطراب، خودش را آگاهانه به سیمون شولی دیگر بدل میکند. لباساو را بر تن میکند،رفتارش را تقلید میکند و بعد تصمیم میگیرد ساکنین را جریمه کند. او بدنش را وسیلهی تنبیه آنان قرار میدهد. خودش را از پنجره به بیرون پرت میکند اما نه به فرض مانند شول برای فرار از خصومت، بلکه با بدن مثله اما خونآلودش همه جای آن ساختمان را میآلاید.
متن نمایشنامهی خانم امینیان از دو منظر واجد اهمیت است. اول اینکه به سراغ موضوعی رفته که هم واجد پروایی پدیدارشناختیست و هم آن هراسآگاهی از هستی را با سویههای اجتماعی انضمامی کرده است. دوم اینکه به درستی از مدیوم رمان به مدیوم متن نمایشی تغییر کرده است. متن کاملا برای اجرا تطبیق داده شده. مکانهای معدود و صحنههای وهم/واقع به درستی برای اجرای صحنهای تعریف شدهاند. همین دقت در طراحی نیز لحاظ میشود. طراحی دکور صحنه از منطق «طبقه فوقانی بودن اتاق سیمون شول» بهره میبرد و درواقع چیزی که خلق میکند یک فضای معلق است. یک نیم اشکوبه که در پیش چشم ما در حال تعلیق است. معلوم نمیشود آدمهای دیگر از کجا میآیند. از طبقه بالا؟ طبقه پایین؟ کجا زندگی میکنند؟ در ذهن مستاجر؟ این ایستادن مخاطب همواره بر سرحد مرز وهم و واقعیت، هم در طراحی صحنه و هم طراحی بازیها و خود اجرا لحاظ شده است.[1] شاید از این نظر بتوان گفت کارگردان به ظرافت دستانش را از روی مدار عصب سنج لغزانده است و ما را همواره نامطمئن نگاه میدارد و قطعیت را پس میزند: آیا مستاجر جدید یک فرد ملانکولیک است یا یک مرد حساس به پیوندهای اجتماعی؟ «مستاجر» از آنجمله متونیست که به راحتی میتوانند در ملعبهی بازیهای هیستریونیک و روانشناختی و ادیپال بیافتند( خوانشی که بسیار هم در تئاتر امروز ما طرفدار دارد). به راحتی میتوان داستانی خواند از استحالهی مردی در زنی اثیریش و روایت را به یک وضعیت ذهنی فروکاست. اما مسئلهی اجرای خانم امینیان این نیست. او درست با کنترل کردن نشانههای ذهنی، آگاهی مرد را بر بدنش پررنگ میکند. مرد در سیمون مسخ نمیشود. او آگاهانه بدن مردانهش را به زنانهگی قرض میدهد. او زن «میشود». در واقع اگر بهتر بخواهیم بیان کنیم، مرد مستاجر از خودش جنیسیتزدایی میکند. بر خودش کژ میشود. اما برای چه؟ مازاد این کژ شدن چیست؟ این مازاد رهایی بخش را این گونه ببینیم. : مردی به ساختمانی نقل مکان میکند. در آن ساختمان مدام مورد نهی قرار میگیرد. این نهی مدام و ناپذیرفتن در او اضطرابی ایجاد میکند. اضطراب از این که او کیست و چرا اینگونه است. با دیدن اشیا زن دیگری، یا بهتر بگوییم با دیدن نشانههایی از یک «دیگری» که او نیز آن اضطراب را تجربه کرده است، مرد بر خود، آگاه میشود. بر آن خصومت ساختاری که خودش را به صورت نظم نمادین/ آپارتمانی متجسد کرده. این اضطراب سوژه را بر خودش، و بر کل هستیش آگاه میکند. او اکنون بر خودش آگاه است. او به دیگری پیوستهست.متکثر شده است. از میانههای نمایش همزادش نیز روی صحنه میآید. او تکثیر شده است.به همزادش. به سیمون و به همهی دیگریهایی که به واسطهی این هراسآگاهی بر خود آگاه شدهاند. او آگاه و واجد کنش شده است. او حالا انتخاب میکند.
اجرا از دید دیگری نیز قابل توجه است: پدیدهی مکان. آن ساختمانی که جز آن نیم طبقه معلق و یک توالت عمومی(مخرجی مشترک برای تمامی ساکنین) چیزی از آن روی صحنه عینی نمیشود اما غیابش به یک حضور سراسری تبدیل میشود: ساختمان گویی یک هزارتو از خصومت است و همهی انحنا خصومت کلامی و جسمی در یک چیز متجسد میشود: نظم. هیچ چیز نباید از نظم نمادین اشیا خارج شود. سرساعت خوابیدن، با صدایی آرام صحبت کردن، اشیا را جابهجا نکردن و در صورت تمرد با یک جریمه مواجه شدن: نیروی تنبیه پلیس. آن مازادی که کارگردانی از طراحیش در اجرا به دست آورده اینجا اجرا را به یک بیش از تیاتر تبدیل میکند: مرگ سوژه واجد آگاهی دیگر فقط یک خودکشی با دلایل شخصی نیست. یک خودکشی سرخورده، بل بحرانی کردن پدیدهی ساختمان است. نه فقط آن ساختمان. هر سازه و ساختمانی. هر ساختمان و ساختاری. هر ساختار و زبانی[2]. مرد به واسطهی بدنش نظام و امنیت واهی آن ساختمان را به خطر میاندازد. مردی که ابتدا هربار مورد نهی واقع میشد و مضطرب به تخت خوابش، به اتاقش پناه میبرد در نهایت بدن غرق خونش را از اتاق خصوصیش خارج میکند.آن بدن خون آلود را به نظامی تاریخی پیوند میزند. به همهی ابدانی که روی دست نظم نمادین و ارتجاعی تاریخ مانده است. او ساختمان را منفجر نمیکند بلکه منطق آن را با بدنش از ریخت میاندازد. مرگ و بهویژه جسد مرده ، اختلالی تهدید کننده به شمار میرود، او نظم ساختمان را با آن بدن که به زودی فاسد و مضمحل میشود مختل میکند.
درست زمانهای که منطق محافظهکار گیشه در قلب تئاتر لانه کرده، تئاتر واقف و مُصر بر ارزشهای خود احترام برانگیز است. این احترام وقتی دو چندان میشود که شما اجرایی دقیق ببینید. اجرایی که در میزانسنها و طراحیش ایده و زمان تنیده است. بازیهای بدون اغراق، بدون آن تقلای خستهکننده که سعی میکند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و بدتر، مقهور اطوار خود کند. طراحی صحنه دقیق و اجرای خلاق. همه شما را به نه تنها تئاتر، به پس از تئاتر دعوت میکند. آنجا که اندیشیدن آغاز میشود.
پی نوشت:
1- به عنوان مثال پردههای پنجره در انتهای صحنه که اشاره به «خارج» صحنه دارند در نهایت واجد منظرهای اند که درست در پیشزمینه صحنه دیده میشود.مرد از پشت دریچه به مردهای شیشهبر بیرون نگاه میکنند که درواقع پیش روی تماشاگر ایستادهاند.
Le locataire chimérique 2- نام اصلی رمان
است. در زبان فرانسه که کلمات به سبب مونث یا مذکر بودن تغییر میکنند کلمهی locataire برای هر دو جنس یکی است. رولن توپور با زیرکی از این ایهام استفاده میکند. نه تنها معلوممان نمیکند که آن مستاجر موهوم دقیقا منظورش کیست بل به آن اشاره میکند: نه آن زن مستاجر یا این مرد مستاجر که هر مستاجری. همهی مستاجرهای ساختمان/ساختار/زبان