در حال بارگذاری ...

نگاهی به اجرای «خروج اضطراری» به نویسندگی مشترک ساناز اسدی و رافعه رستمی و کارگردانی مهرداد مصطفوی ، بخش مسابقه ی جوان

حسین معماری پنج نفرت انگیز

روایت نمایش " خروج اضطراری " با ساحل دریا شروع می شود ؛ لیلا کنار ساحل افتاده است ، عطا او را کشان کشان می برد و بر بلندایی به دریا خیره می شود . این تصویر ویدیویی که با تکنیک بک پروژکشن در انتهای صحنه به نمایش در امده است ، اغاز ماجراهایی ست که مابقی ان با اجرای صحنه ای دنبال می شود . " تارا و فرهاد در روز عروسی حسین و تارا با هم گفت و گو می کنند . لیلا دوست تارا که با حسین روابط پنهانی داشته است به ویلا امده و با حضور خود ؛ بدبینی ، اضطراب ، یاس ، تردید و فقدان ثبات روانی را برای ساکنان ویلا رقم می زند و در اخر هم کشته می شود . "

پیرنگ ساده و خطی این داستان با " مثله کردن زمان " تلاش می کند بین مخاطب و شخصیت ها فاصله اندازد تا از طریق لحظات کنش زا و پرسپکتیوی از اشخاص و موقعیت ها به کشف و شهود لحظه ها دست پیدا کند . در این ساختار جسورانه نقطه گذاری برای حال و گذشته حذف شده است تا ابعاد مختلف اعمال شخصیت ها منجر به ازادی مسدود نشده شود تا عشق به صورت شهوتی مبتذل ، جسمانی و کوته بیننانه خود را نشان دهد . پارادوکس جذابی از فرم بصری پیچیده در اجرایی رئالیستی (با بازی های خوب و یک دست ) باعث شده است ادم ها به واقعیت نزدیک و در واقعیت افشا شوند .این اثر، نمایشی از خودکامگی سیری ناپذیر ادمی و عالم انسانی است که مالا مال از ازادی هایی ست که برای بقای خود با ازادی های دیگر ، در کشمکش و نزاع است .

به کار گیری تکنولوژی تصویر متحرک تمهیدی هوشمندانه برای دو کارکرد متفاوت سینما و تائتر است ؛ انچه تصویر ویدیویی نشان میدهد واقعیت و انچه روی صحنه می بینیم تفسیر ان واقعیت است که زمان و مکان و زاویه دید تماشگر شکلی کوبیستی دارد . راوی پنهان است و زمان حال چون خلا و گذشته محو و گنگ و اینده نیز چون برهوتی عریان و خالی به نظر می رسد .در این درام مملو از تعبیرات ایرونیکی ، احساس خوشبختی های عظیم را همواره با تشویش از دست دادن انها نشان داده است و این ، سرنوشت محتوم شخصیت هایی است که هر یک در نابودی دیگری نقش پررنگی ایفا کرده است .

زمان شکنی و تغییر لحن متن به درستی باعث معنا بخشی شده است ؛ چرا که زمان معنی پیدا نمی کند مگر این که احساس و یا ادراک شود . زمان اصیل و حقیقی امری فردی و شخصی ست و قابل لمس و قابل تصور نیست ؛ " زمانی که برای شما چیزی دیر می شود ، برای دیگری هنوز وقت است " زمان به سراغ کسی می اید که ان را در درون خود ادراک کند و این فرم درخشان نه برای شخصیت ها بلکه برای مخاطب تکان دهنده و جذاب است . برای رسیدن به این هدف اول متن و بعد کارگردان تلاش کردند که هیچ یک از شخصیت ها نقش نحوری ندارند و بیشتر به عنوان یک ناظر منفعل در رویدادها شرکت می کنند و اساسا درام بر شخصت هایی گنگ و مبهم استوار شده است .

لذت حاصل از تماشای این درام ، حاصل پیرنگ پیچیده ، گفت و گوهای جذاب و کنایه امیز ، هیجان و گره گشایی روشن و منطقی نیست ؛ بلکه توجه به ساختار و اشکار کردن سیستم فرمال ان ، تا ساختگی بودن ان عیان شود . در طول روایت ، شخصیت ها به هیچ چیزی پی نمی برند تا مخاطب با بهره گیری از احساسات خودش و انتظاراتش به بازی گرفته شود . یعنی به جای بهم خوردن تعادل شخصیت ها ، تعادل مخاطب به هم می ریزد . کارگردانی با هشیاری و هوشمندی اشکار نمی سازد که نمایش ، داستان چه کسی است ، اما به مخاطب می گوید که داستان چه چیزی ست ، نوعی بازنمایی بدون توضیح و تاکید بر ناتوانی برای فهم ان . لذت این نمایش ناشی از توضیح لنگیزه های رویدادها -مثلا چگونگی اشنایی و جدایی حسین و لیلا - نیست ، بلکه ناشی از ارائه لحظات و بافت زمینه ، فضا و احساس صحنه ها و سطح بالاتری از معنا بخشی ست که با روایتی خطی به دست نمی اید .




نظرات کاربران