نقد میهمان :نگاهی به نمایش جهان انزوا، نوشتهی نائومی والاس و به طراحی و کارگردانی رضا کوچکزاده،بخش مسابقه بین الملل
نمایشى با معیارهاى اجرا در آینده
صهبا منیرزاد
خلاصهی نمایش
جهان انزوا نوشتهی نائومی والاس نویسندهی آمریکاییست که روایتی بیشتر توصیفی و کمتر تصویری از جنگ آمریکا و متحدانش در عراق است. روایتی دردناک، سخت و با پیچیدگیهای عمیق احساسی که گاه با به کارگیری ایدهها و اشعاری از شاعران عرب، آمریکایی و کرد، راه پر پیچ و خم روایت را دنبال میکند. داستان ـالبته اگر بتوان به صورت قطعی آن را داستان نامیدـ از طریق دو بازیگر روایت میشود که سرباز کشته شده در جنگ عراق و آمریکا هستند و مخاطب از راه هزارتوی ذهن این دو شخصیت ـکه شاید مرگ را بتوان ابزاری برای توجیه پیچیدگی این هزارتو نامیدـ داستان جنگ در خاور میانه را تعقیب میکنند. این دو، روایتی بیشتر ابزرود را برای القای رنجها و آلام بشری در عراق بیان میکنند. داستانی که خاطراتشان از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی و هنگام مرگ را در بر میگیرد.
دربارهی متن و تحلیل اثر
اثر بیشتر به وضعیت و جایگاه بشر امروز پس از تجربهی جنگهای خاور میانه ـکه بسیار متفاوت با دوران جنگهای جهانیستـ میپردازد. دو سرباز که به نظر دو آدم کاملاً معمولی میآیند، آنچه بر آنها گذشته را با زبانی طنز و با جستوجو از میان کتابها و البته اشعار مهم آمریکایی و عربی روایت میکنند. نمایشنامه با خوانش نظریات این دو دربارهی کتاب و خواندن آن آغاز میشود و به کاربرد کتاب در سدهی کنونی نیز میپردازد؛ و البته به صورتی کاملاً کنایی قصد دارد مخاطب را از جهانی مطلع سازد که همهی انسانها در آن ادعای روشنفکری و اهل مطالعه بودن دارند ولی بهسان حیوانات درنده برای قدری خاک بیشتر و چند قطره نفت، یکدیگر را به خاک و خون میکشند. یکی از این دو سرباز علاقهی بسیاری به کبوتر دارد و میتوان آن را در فرهنگ ایرانی کفترباز نامید. او دائم از کبوتری صحبت میکند که همنام با مادربزرگش «لک فصیحُ زائر» است. پرندهای که همنام با نسل گذشتهی سرزمین مادری اوست. کبوتری که در واقع در طی نمایش، دو نماد را همگام با یکدیگر حمل میکند؛ نسل دیروز پیش از جنگ و نسل بعدِ خسته از جنگ که در واقع نوعی آشناییزدایی از کبوتر سپیدبال صلح نیز هست. نمایش با ذکر رویدادهای تلخ، مانند مرگ پنجهزار کودک و یا مرگ هشتهزار سرباز عراقی و مرگ... ادامه مییابد و در پایان با به چالش کشیدن ذهن مخاطب و رها کردن او در میان این جهان تلخ اما واقعی و در میان امر واقعی جاری در سوریه به پایان میرسد. پایانی که در میان صدای رقص استخوانهای انسانهای مرده و با طعنه به تماشاگران به ظاهر زنده، بیشتر شبیه به آغازی بیپایان است و ذهن انسان را به سمت ادراکی عمیقتر از این کلام مارکس همراهی میکند که «تاریخ دو بار تکرار میشود؛ یکبار به شکل تراژدی و یکبار به صورت کمدی». که البته بشر همواره در تکرار کمدی، شاهد و ناظر است. هر چند درام تاثیرگذار است و نوع روایت آن بسیار تازه و بیبدیل به نظر میرسد، مرزهای هنر نمایشنامهنویسی در مکتب ابزرود را نمیتواند ارتقا دهد؛ و شاید چنین هدفی هم ندارد. مرزهایی که توسط نمایشنامهنویسانی همچون بکت و یونسکو پایهگذاری شدهاند. ولی به کارگیری این تکنیکها و فنآوری کلام در حوزهی درام مقاومت، خود جذابیتی منحصر به فرد است که میتواند به دست نویسندگان ایرانی آزموده شود.
نمایشنامه جنگ را به معنای از دست دادن هر آنچه هست میپندارد و هیچ طرفی را برنده نمیداند. نمایش، جهان پس از جنگ را تحت هر شرایطی، جهانی مرده میداند. سمت پیروز نبرد به ظاهر خاک را تصرف میکند ولی تنها چیزی که به دست آورده، سرزمینی مرده و بیروح است. سرزمین جنگزده به آن چیزی تبدیل میشود که سرزمین جنگآور از آن گریخته. شاید از این منظر، درام را بتوان به نمایش کرگدن یونسکو نزدیک دانست. در آن نمایش، انسانها همه به کرگدن تبدیل میشدند؛ حیوانی سختپوست که کمتر میفهمد و بیشتر با تحرکاتش در حال نابودی جهان اطرافش است. حال آن که جنگ نیز انسانها را شبیه یکدیگر میکند. سربازان پیروز، همانقدر به مردگان میمانند که سربازان شکستخورده، مردهاند.
شاید مهمترین نمادی که از سرزندگی یک جامعه میتوان نام برد، سنتهای دیرینهی آن سرزمین است. سنتهایی که در «جهان انزوا» به کبوتران و اسامی بدل گشتهاند؛ نامهایی مانند سمیر صبور و لک فصیحُ زائر. نامهایی که مخاطب را به یاد سرزمینی میاندازد؛ ولی هرگز به یادمان نمیآید کدام سرزمین. همین از خود بیگانگی دیالکتیکی در جهان انزوا، یکی از مهمترین تکنیکهای درام ابزورد در سدهی گذشته است. میراثی که توسط ساموئل بکت، هارولد پینتر و دیگران به جا مانده. از خود بیگانگی انسان با سنتهایی که به ظاهر به او بسیار نزدیک هستند؛ ولی دوران گذار آغاز شده است. چیزی نداریم که به آن ببالیم؛ جز جنگی که تمام خاطراتمان را بر باد داد. به نظر میآید چیزی وجود ندارد. اما واژهی چیز را میتوان به شکلهای مختلفی بررسی کرد. چیزی نیست بدان چنگ اندازیم. اسلاوی ژیژک در مقالهای با عنوان ابژهی مستهجن پسامدرنیته1 تحلیلی از واژهی «چیز» به دست میدهد که شاید همواره انسان را به یاد هیچ بیندازد. «هیچ»ی که از بنیانهای نفیگرایی پدیدهها ـنیهیلیسمـ و البته جهان روایی ابزورد نشأت میگیرد؛
«آنچه شخص تنها لحظهای پیش، چیزی کاملاً معمولی در نظر میگرفت، همچون شر مجسم آشکار میشود. چنین رویهی پسامدرنیستی در نظر انسان، بسیار براندازندهتر میآید تا شیوهی مدرنیستی متعارف؛ زیرا شیوهی مدرنیستی متعارف در ساختار مدور درام با نشان ندادن چیز، امکان به دست آوردن خلأیی اساسی را در دیدگاه خدایی غایب، مهیا میکند».
اما این دیدگاه که بیشتر جنگ را از منظر مرگ و رنج عزیزان و آلام بشری میبیند از نوع جنگهای غربیست. جنگهایی که به قول متفکر بزرگ چامسکی میتوان آن را جنگ برای نفت تعبیر کرد. از همان نوعی که آمریکاییها همواره در خاور میانه به راه میاندازند تا دستآوردهای اقتصادی بیشتری نصیب خود کنند. همان جنگی که نائومی والاس از آن سخن میگوید. این نوع جنگ، شاید تبعات مشابه با مفهوم مقاومت داشته باشد.
بررسی اجرا
تماشاگران با ورود به تالار، تصاویری از لباسهایی میبینند که مانکنهایی را در یک برنامهی مد یا به اصطلاح فشندیزاین نمایش میدهد. تصاویری که تا آغاز نمایش در برابر دیدگان مخاطبان قرار دارد. صحنهی باریک نمایش که به شکل عرضی در صحنه قرار گرفته نیز، تماشاگران را در همان حال و هوای مد و فشن باقی میگذارد که به ناگاه، نمایش با نور تند سفید و سکوتی طولانی آغاز میشود. تصاویر جای خود را به تصویری زنده از جایگاه تماشاگران میدهند که میزانسنی نو در تئاتر امروز ایران به نظر میآید. سکوت و تصویر، این اجازه را به هر کسی میدهد تا در جستوجوی خویش در میان تصویر زنده بگردد و خود را بیابد. میزانسنی از جنس میزانسنهای اینتراکتیو در کار، نوید همکاری مستمر تماشاگر را در اثر دارد. نمایش بدون تماشا، معنایی ندارد و کارگردان با تاکید بر این وضعیت، این امر را بیش از پیش جلوهگر میسازد. به نظر، این سکوت طولانی قرار است مکان اجرا را به صورتى جادویى به تماشاگر پیوند بزند. پس از گذشت چند دقیقه، مخاطب و صحنه یکدیگر را میشناسند؛ انگار شرمى میان صحنه و مخاطب قرار میگیرد. همهی کسانى که در تصویر تماشاگران، خود را مىیابند به صورتى مجازى به صحنه وصل هستند. بازیگر دوم وارد صحنه میشود و روایت آغاز میگردد. در میانههاى نمایش، دقتى زائدالوصف در انجام کنش صحنهاى توسط بازیگران، تماشاگر را غرق شگفتى میکند؛ دقتی وسواسگونه که انگار تا به امروز آن را تنها در کتابهاى تاریخ تئاتر خواندهایم. به عقیدهی نگارنده، تکنیکهایى که بازیگران براى بیان صحنهاى از آنها بهره میگیرند، همانند دقتىست که بازیگران نمایشهاى کابوکى و کاتاکالى دارند. توانى که براى انجام میزانسنها از سوی بازیگران به چشم میخورد، آنقدر دقیق و بدون قطع و وصلهاى بازیگران کمدقت امروزىست که گاه تماشاگر خود را با کابلهاى مجازی، وصل به صحنه مییابد؛ انگار نگاههاى دقیق بازیگران، لحظهاى این وصل بودن را رها نمیکند. اما وجه دیگر نمایش جهان انزوا با به کارگیرى تکنیکهاى متفاوت بازیگردانی رضا کوچکزاده، بیشتر اجراى نمایش را یک اثر بدیع تجربى مینمایاند. تمرینهاى بدون متن گروه، بین اثر و صحنه و اثر و تماشاگر، پیوند ناگسستنى عجیبى ایجاد کرده است. میزانسنهاى ترکیبى که با همآهنگی بازیگران ـامیر محمدی و محسن خدرىـ به شکلى تکاندهنده، پل میان صحنه و تماشاگر را تا پایان ٦٠ دقیقه اجراى نفسگیر استوار نگاه میدارد.
همانطور که به نظر میآمد، اثر با تعقیب میزانسنهای به شدت مینیمالیستی یا کمینهگرا، قصد دارد نوعی دیگر از هنر تئاتر را جلوهگر سازد. هنری که میتوان آن را پرفورمنس و یا اجرا نامید. میزانسنها در ذهن تماشاگر تکمیل میشوند و کنشی دوسویه به مانند بازیهای کامپیوتری و یا جستوجوی هدفمند در اینترنت، توسط مخاطب تکمیل میشود. از جملهی این میزانسنهای درخشان، میتوان به صحنهی شمارش تا عدد پنجهزار اشاره کرد. قرصهای صورتی که نبودشان باعث مرگ بیش از 5 هزار کودک شدهاند و حالا بازیگران برای مخاطبان تا عدد پنجهزار میشمارند تا طولانی بودن لیست اعداد کشتهشدگان را برای ذهنهای درگیر مخاطبان در بینهایت ضرب کنند. در همینجا یاد عدد بینهایت صدهزار کشته در سوریه میافتیم. به راستی پایان شمارش تا عدد صدهزار چهقدر طول میکشد؟ برای انتقال این حس، انگار به اندازهی سر سوزن عجلهاى نیست؛ این فرصت بیپایان صحنهاى در انتقال حس خشونت به مخاطب به شکل جنونآمیزی او (تماشاگر) را در هم میشکند؛ آنقدر که گاه تحمل آن، بسیار سخت و نامحتمل به چشم میآید.
نمایش با تکنیکهای نمایش تعزیه به پایان میرسد؛ مرگ همچون صحنهی تعزیه که با بارش کاه نشان داده میشود در نمایش جهان انزوا با بارش پر توسط دو بازیگر در صحنهی پایانی آرام میگیرد؛ انگار که تماشاگر، ساعتی به عزای خویش نشسته بود و حالا وقت بیداریست. ولی حتا در زمان بیدارى هم اینگونه خشم نمیتواند وجود تماشاگر را فرا گرفته باشد. خشمى که تنها از جادوى روایت توصیف داستان چند زندگى به تماشاگر منتقل میشود. در این لحظه ـبه عقیدهی نگارندهـ اثر توسط تماشاگر بیشتر خوانده میشود تا دیده شود. انگار بازیگران با سرچشمههاى نامعلومى توانستهاند در خلال اجراى میزانسنهاى پیچیده، کتابى را برای تماشاگران بازخوانى کنند. کتابى که بخشی از مفهوم اصلى اثر است. اینک دو سرباز مرده، بهسان مانکنهای فشن بر روی صحنهی باریک گام برمیدارند؛ بیروح، زنده و در عین حال مرده.
***
به نظر، رضا کوچکزاده با همکاری دو بازیگر کمنظیر ـامیر محمدی و هژیر مرادىـ توانسته روایت فلسفی نائومی والاس را از جنگ ـکه کیفیتی بیشتر توصیفی دارد تا تصویریـ به خوبی به زبان اجرا ترجمه کند. جهان انزوا از آثاریست که باید دیده شود تا به شکلی دوسویه، هر دو طرف ـبازیگران و عوامل اجرایی و مخاطبان و تماشاگرانـ دربارهی یکدیگر قضاوتی عادلانه کنند. قضاوتى که امکان انجامش با توجه به نوع اجرا الزامیست. ولی هر قضاوتى که رخ دهد، هرگز نباید یک نکته را در اجرا فراموش کرد؛ برقرارى کیفیتى متفاوت از ارتباط میان صحنه و تماشاگر از این دست، به شدت در گرو رفتارهاى دقیق صحنهاى و اداى دقیق و درست واژگان است که شاید کمتر در صحنههاى تئاتر کنونی ایران دیده شده باشد. دقتى که به گفتهی فرهاد مهندسپور، عبور بر روى لبهی تیز شمشیر است؛ هر لغزشى به شدت کشنده است. ولی اگر به آن سوى مسیر برسیم، اتفاقى غیرممکن رخ میدهد. اتفاقى از جنس صحنههاى یژى گروتوفسکى و بازیگران توانمندى همچون چیشلاک و دیگران، و یا صحنهی پرفورمنسهاى بینظیر سابورو توشیگاوارا. هر آنچه هست، کیفیت بصرى اجراى نمایش جهان انزوا در حوزهی میزانسن، بیان صحنهاى، همآهنگى و هارمونى صحنهاى، اصلا همانند کیفیت اجراى نمایشها در ایران نیست.
تماشاى نمایش جهان انزوا به عقیدهی نگارنده، تجربهی تکاندهنده و بینظیرى بود که شاید تنها توسط این گروه، امکان تکرار خواهد داشت.
در پایان، جهان انزوا را باید اثری به غایت ضدجنگ دانست چرا که زشتیهای جنگ را بیشمار میداند؛ هر چند که تمام این زشتیها برای انسان امروز، قابل درک است، جنگ را باید با پوست و گوشت لمس کرد تا آن را فهمید. به عقیدهی نگارنده در فضای سیاسی و اجتماعی امروز ایران، نسل حاضر با قرار گرفتن در برابر آینههایی نظیر نمایش جهان انزوا، ابعاد و ویرانیهای جنگ را به خوبی خواهند فهمید زیرا همانطور که جهان انزوا برای ارائهی بهتر از مفهوم اثر، میزانسنهای اینتراکتیو2 را برگزیده، انسانها نیز باید بیاموزند تا در برابر بحران جنگ، رابطهای متقابل و دوسویه داشته باشند. چرا که انسان، هرگز انسانیت خویش را فراموش نخواهد کرد.
پینوشت
1. ژیژک، اسلاوی (1390)، ابژهی مستهجن پسامدرنیته، گسست پسامدرنیزم، نشر ققنوس
2. واکنش متقابل