در حال بارگذاری ...
خانه ی دلبرکان غمگین

نگاهی به اجرای محیطی «پروانه » نوشته و کار حسن توازنی ، بخش مسابقه ی تئاتر بیرونی

علیرضا نراقی

نمایش پروانه اثری محیطی است. در یک خانه قدیمی با معماری قدیمی می گذرد. از آخرین بازمانده های معماری گمشده و زیبای سالهای نه چندان دور تهران. خانه ای در مرکز شهر که گویی در میان آپارتمانهای تازه ساز اوست که بی هویت است و نا آشنا. یک غریبه غمگین و متروک و ضعیف که وقتی داخلش می شوی دیگر حس خانه را به انسان امروز شهری در تهران نمی دهد, بلکه همچون منطقه ای رازآمیز است که گوشه گوشه اش از تنهایی و سرما یخ زده است و لحظه ها را برهی فرو ریختن می گذراند درست مثل زنی زیبا و فرسوده که رو به مرگ است. اینجا ما با سه دختر روبرو هستیم. سه دختر روانپریش که با آوایی نرم و محزون از خود می گویند. ما را به حریم خود می برند و نهایتا در جهان پیچیده, پریشان و متروک خود قرار می دهند.

مواجهه مخاطب با تئاتر - و اساسا اثر هنری- همواره با میانجی اتفاق می افتد. مخاطب یک اجرا را به واسطه حواس خود دریافت می کند. سپس به واسطه کارکردهای ذهن, مقولات پیشینی فاهمه و پیش فرضهای فکری و فرهنگی خود از روند و روایت اثر معنا تولید می کند و اثر را صاحب یک جهان توضیح پذیر می کند. این جهان حاصل توانمندی دو طرف ماجراست; یعنی ذهنیت عینی شده اجرا کنندگان و کار ذهنی تماشاگر. اما این همدستی هیچگاه به معنای همنشینی نیست. مخاطب به هیچ وجه در جهان اثر قرار نمی گیرد بلکه آن را مجازا بر مبنای داده های اثر و دریافت های خودش در ذهن می سازد. هیچگاه ما کاملا در اثر هنری قرار نمی گیریم و احساس نمیکنیم که رابطه ای زنده و نفس به نفس بین ما و اثر قرار دارد. حتی بهترین تئاترها هم که نبض تماشاگر را با نبض خود یکی می کنند و تبدیل به تجربه وجودی مخاطب می شوند فاقد این رابطه زنده به معنای همزیستی تماشاگر و نمایشگر در یک تجربه مشترک هستند. نمایش در نهایت نوعی جهان مثالین است, همین. اما نمایش محیطی راهکاری است برای ایجاد یک رابطه واقعی. یک رابطه زنده بین تماشاگر و مخاطب که بجای میانجی ها, دست کم در زمان اکنون, زیست در فضا و دریافت زنده جهان اثر را مبنای رابطه با آن قرار می دهد. در حقیقت مخاطب چنین اثری بودن یعنی بودن در اثر و نه صرف دریافت آن و ساختنش در ذهن. اگر این صورتبندی را مبنای ارتباط با اثری چون پروانه بدانیم آنگاه می توانیم بر این مبنا کمی دقیق تر نمایش را بررسی کنیم.


ایده اصلی که قرار گرفتن در فضای آدمهای نمایش است با زبانی که در تک گویی دخترها به کار برده می شود آنقدر گیراست و در هماهنگی کنار مکان قرار می گیرد که خیلی زود سه مخاطب خود را- نمایش به دلایلی دراماتیک و برای ایجاد ارتباطی زنده تنها برای سه تماشاگر طراحی شده و اجرا می شود- بی میانجی به جهان اثر می برد. اما این فضاسازی زبانی می تواند تبدیل به ضعف اثر هم بشود. دست کم در میانه این اثر به واسطه منفعل شدن تماشاگران و مطول شدن تک گویی ها این اتفاق می افتد. در این نقاط به نظر می رسد ساختن فضایی محزون و ملنکولیک چنان اهمیت پیدا می کند که اجرا شیوه اصلی خود را از دست می دهد و رابطه مخاطب و اثر ناگهان به ارتباط در تئاتری مرسوم و غیر محیطی تقلیل پیدا می کند. اما پس از این وقفه ناجور دوباره نمایش موفق می شود به آن حالت اصلی خود بازگردد و ما را به عنوان تماشاگر در رابطه ای اثر گذار با هر کدام از شخصیت ها قرار دهد. رابطه ای که ما را بخشی از جهان این مکان متروک و گم شده و آدمهای مطرود و محزون آن می کند.
حالا ما نه تماشاگران یک روایت گمشده از خانه و آدمها و زمانی گمشده, بلکه خود بخشی از این روایت هستیم. روایتی که در خانه ای در خیابان ایتالیا جریان دارد و هنوز زیر آوار خود دفن نشده است.




نظرات کاربران