در حال بارگذاری ...
نقد نمایش هملت به کارگردانی کریستوفر روپینگ از آلمان

هملتی که کارش به خون بازی می‌کشد

سید علی تدین صدوقی : نمایش هملت از آن متونی است که بارها و بارها و طی سال‌ها و سال‌ها همچنان کارشده است و کار خواهد شد. این نمایش توسط کارگردانان ایرانی در سطوح مختلف و با شیوه‌ها و مختلف کارشده است.

نمایش هملت از آن متونی است که بارها و بارها و طی سال‌ها و سال‌ها همچنان کارشده است و کار خواهد شد. این نمایش توسط کارگردانان ایرانی در سطوح مختلف و با شیوه‌ها و مختلف کارشده است. در جشنواره تئاتر فجر نیز تقریباً هرسال یکی دو هملت از کشورهای مختلف داریم دو سال پیش یک هملت از آلمان در تالار وحدت اجرا شد و امسال از همان کشور یک هملت در تئاتر شهر.

اینجا قصد تحلیل نمایشنامه هملت را ندارم چراکه بارها نقد تحلیلی از دیدگاه‌های مختلف بر اجراهای هملت نوشته‌ام. درواقع این بار بیشتر به اجرا می‌پردازیم. هملتی که در تئاتر شهر به روی صحنه رفت از کشور آلمان بود به لحاظ متن باید گفت که خوب نگاشته شده بود و از زوایای تازه‌ای به لحاظ تحلیلی به هملت نگاه شده بود. اینکه نقش هملت را بازیگر زن ایفا کند خود تغییر نگرش و نگاه را موجب می‌شود. شروع نمایش قدرتمند بود و با خالی کردن سطل‌های خون‌روی صحنه درواقع تماشاکنان را با خود همراه می‌کرد.

اینکه مفهوم نمایش هملت را در همان صحنه اول به‌نوعی به مخاطب نشان دهی. سطل‌های خون حاکی از انتقام، جنون و قتل و اعتراض و فتنه‌گری و... می باشد. ارائه این مفهوم که از این نمایش بوی خون و انتقام بلند است. شروعی این‌چنین خود به‌تنهایی دراماتیک است.

اما هرقدر که جلو می‌رود این ایده بکر کارایی خود را از دست می‌دهد و آن‌قدر خون‌روی صحنه ریخته می‌شود که تو دیگر حالت از این‌همه تکرار بیهوده و اضافه خراب می‌شود. می‌خواهی همان ابتدای نمایش تالار را ترک کنی. این خون بازی آن‌قدر در طی نمایش بی‌دلیل تکرار و تکرار می‌شود که دیگر تبدیل به آب‌بازی شده و مضحک جلوه می‌کند. دیگر کارایی دراماتیک ندارد در درون خود نمایش تبدیل به‌نوعی کلیشه و تکرار می‌شود و از بین می‌رود.

 این یعنی کنترل سرنخ کار از دست کارگردان خارج‌شده است. و به‌ نوعی از این خون بازی خوشش آمده. همان‌گونه است ریختن سطل‌های خون بر روی یکدیگر و سطل‌های خونی که بازیگران روی خود می‌ریزند. آن‌هم زیاده می‌نماید و تکرار می‌شود.

چند سطل خون در ابتدای نمایش و چند سطل در اواسط یا اواخر نمایش کافی بود که تأثیر عمیق و دراماتیک خودش را روی مخاطب بگذارد، با تکرار دیگر تأثیر دراماتیک ندارد. تأکید بر تکرار این کار نیز از سوی کارگردان به‌واقع بی‌مورد می‌نماید. چون دیگر چیز تازه و بکری را به مخاطب ارائه نمی‌دهد. مفهومی ورای آنچه که گفته و تکرار کرده است را نمی‌گوید همان است که بوده ف این حرکات خود موجب افتادن ریتم و طولانی شدن زمان نمایش می‌شود. این نمایش حداقل نیم ساعت اضافه دارد.

از این‌که بگذریم به بازی‌ها می‌رسیم. چه لزومی دارد که بازیگران نقش هملت، افلیا و... آن‌قدر به خود فشار مضاعف بیاورند و دیالوگ‌ها را آن‌همه غلو شده و با فریاد بگویند. آن‌چنان بلند که منوتون شود و خسته‌کننده و یکنواخت. این خود موجب می‌شود که بازیگر خسته شود. شاید بازیگر اصولاً از این‌همه داد و فریاد و به‌اصطلاح در دست گرفتن صحنه خوشش بیاید اما کارگردان باید بتواند کنترلش کند. می‌دانیم که بسیاری از دیالوگ‌های هملت اصلاً با دادوفریاد جور در‌نمی‌آید چون درجاهایی واگویه است و با خود است و با درون.

 باید گفت بیان دیگرگونه افلیا یا هملت تأثیر بس بیشتری دارد تا آنکه مدام دادوفریاد بزنی و بلند صحبت کنی و با فشار و البته منوتون دیالوگ بگویی تا جایی که دهانت کف کند. این روی تماشاگران نیز اثر نامطلوب می‌گذارد و فشار مضاعفی را بر آنان هموار می‌کند.

 اما اگر بخش پر لیوان را نگاه کنیم درمی‌یابیم که بازیگران از قدرت بازیگری بالایی نیز برخوردار بودند. صدا وبیانی قوی، بدنی خوب و منعطف. بیانی رسا و درجاهایی تأثیرگذار داشتند. بازیگر زن نقش هملت دو ساعت روی صحنه بلند و گاه با فریاد و به‌قول‌معروف «یک تیک» یا یکسره دیالوگ می‌گوید اما صدایش ذره‌ای نمی‌گیرد و انرژی‌اش تمام نمی‌شود و کاهش نمی‌یابد « قابل‌توجه بعضی از بازیگران ایرانی که مدام میکروفون در دست و یقه دارند».

هرچند که در این بلند دیالوگ گفتن دیگر حس و غریزه و احساس تا حدودی از بین می‌رود. شاید بازیگر نقش‌های گرتود وکلادیوس که مسن بودند با تجربه‌ای که داشتند بهتر از پس بیان درست دیالوگ‌ها و ارائه حس آن برآمدند. او هرگز بیش‌ازحد فریاد نمی‌زد و حسش درست بود و منوتون نبود.

اما بازیگران ما در این میان باید دو چیز را حداقل از این اجرا فرابگیرند. یکی انرژی بسیار بالا و حفظ آن تا پایان نمایش و ایضاً توانایی بیان قدرتمند و دودیگر زیان دادوفریاد بیش‌ازحد و غیرضروری و کنترل نشده درروی صحنه که موجب عدم ارائه حس درست و کامل و خستگی مخاطب می‌شود.

یکی از مواردی که باید از این کار آموخت حذف نکردن نام شکسپیراست. در ایران دوستان نویسنده با کوچک‌ترین برداشت و یا تغییری در هملت نام خود را به‌جای شکسپیر به‌عنوان نویسنده در بروشور می‌نویسند. حال‌آنکه در این نمایش همان‌طور که دیدیم با توجه به تحلیل و نگاهی تازه از سوی کارگردان همچنان نام شکسپیر به‌عنوان نویسنده درج‌شده است.

در حال باید گفت نمایش هملت به قول استاد بابک محمدی از منظر متن قابل‌اعتنا است و خوب نوشته‌شده چراکه ایده‌ها ونگرش تازه‌ای نسبت به نمایش هملت ارائه کرده است. اما از منظر بازی و کارگردانی جای حرف دارد.

یکی از ایده‌های خوب نمایش، نقش روح پدر هملت بود که به یک تابلوی دیجیتالی سپرده‌شده و طنز خاصی را نیز به همراه داشت و دودیگر البته نگاه به هملت از منظر یک جوانی که موسیقی کار می‌کند و به‌نوعی دی جی هم هست بود. نگاهی که شاید به‌گونه‌ای باروحیه او همراه است.

اینکه آیا هملت یک معترض بود؟ یا یک فتنه‌گر که همه‌اش به دنبال انتقام بود و موجب کشته شدن اطرافیانش شد؟ آیا اساساً کار او درست بود؟ آیا اعتراض اصولاً مشکلی را حل می‌کند؟ و یا باید با انعطاف و تلطیف مسایل و البته صبر و شکیبایی به حل مشکلات و معضلات پرداخت و...

 باید گفت دیالوگ معروف « بودن یا نبودن» از یک یاس فلسفی و روحی عمیق حکایت می‌کند پس نباید با فریاد ومونوتون بیان شود چون تأثیری نخواهد داشت. هرچند که یک تفسیر امروزی‌تر و انسانی‌تر نیز در این جمله نهفته است و آن « بودن یا نبودن» به لحاظ فیزیکی و مادی است یا درواقع کشتن یا کشته شدن، مردن یا نمردن و... که با رنگ‌های مختلف روی تابلوی دیجیتالی نشان داده‌شده بود و به‌نوعی تلویحاً حکایت از همان تحلیل ساده‌تر و امروزی‌تر نیز داشت.

به گروه اجرایی که باقدرت و با انرژی نگاهی دیگرگونه به نمایش هملت داشتند و با تکنیک های اجرایی خوب و اندیشمندانه‌ای آن را به صحنه کشیدند خسته نباشید می‌گویم.

 

 

 




نظرات کاربران