در حال بارگذاری ...
هفت درس کارگردانی

نگاهی به اجرای «درخت» به کارگردانی «یوجینو باربا» از تئاتر اودین

نمایش «درخت» گروه اودین که این روزها به ایران آمده، بنا به سبک و فلسفه خاص کارگردان تفسیر نشدنی ست. «چگونه می توان تفسیر و نقدی کامل و جامع ارائه داد وقتی که هر فرد تنها بخشی از خدا– شما بخوانید درخت، بخوانید هستی- را درک می کند و می بیند!» این فلسفه باربا در این اجرا است. از این رو نتیجه سعی به تفسیر و نقد نمایش درخت، تقلیل نمایش به یک از هزار خواهد بود. هر تفسیری بر این نمایش در عین درستی بسیار ناقص و مبهم نیز هست. از جمله همین نوشته من! از این رو من قصد تفسیر باربا و درختش را ندارم. ضمن اینکه اعتراف کنم در برابر عرضه اندام باربا بر صحنه تئاتر، جسورانه ترین واکنش من، سکوت ناشی از احترام و بلع آموزه ها و یادگیری یادگیری ست. پس در این نوشته تنها به درسهایی که از کارگردانی باربا آموختم؛ خواهم پرداخت.

«میرچا الیاده» در «رساله ای بر تاریخ ادیان» به لطافت و زیبائی، مصادیق فراوانی از فرهنگهای مختلف می آورد که در آنها اسطوره درخت جاودانگی، درخت مقدس، درخت معرفت، درخت نامیرا و «خدا-درخت»(درخت محل تجلی خدا) در جغرافیا و زمانهای متعدد به صورتها و روایت های گوناگون تکرار شده است. در دنیای تئاتر «یوجینو باربا» خود یک گونه از این درختان کهنسال و پربار و تمام نشدنی است.

نمایش «درخت» گروه اودین که این روزها به ایران آمده، بنا به سبک و فلسفه خاص کارگردان تفسیر نشدنی ست. «چگونه می توان تفسیر و نقدی کامل و جامع ارائه داد وقتی که هر فرد تنها بخشی از خدا– شما بخوانید درخت، بخوانید هستی- را درک می کند و می بیند!» این فلسفه باربا در این اجرا است. از این رو نتیجه سعی به تفسیر و نقد نمایش درخت، تقلیل نمایش به یک از هزار خواهد بود. هر تفسیری بر این نمایش در عین درستی بسیار ناقص و مبهم نیز هست. از جمله همین نوشته من! از این رو من قصد تفسیر باربا و درختش را ندارم. ضمن اینکه اعتراف کنم در برابر عرضه اندام باربا بر صحنه تئاتر، جسورانه ترین واکنش من، سکوت ناشی از احترام و بلع آموزه ها و یادگیری یادگیری ست. پس در این نوشته تنها به درسهایی که از کارگردانی باربا آموختم؛ خواهم پرداخت.

درس نخست: «صحنه دراز و طویل» عین فلسفه باربا است. یوجینو باربا با این صحنه دراز و با به کارگیری تکنیک مونتاژ در کارگردانی، آگاهانه و عامدانه در برداشت و تفسیر تماشاگر دخالت      می کند. باربا با این طراحی اصرار دارد مانع از این بشود که تماشاگر بتواند همه نمایش را ببیند. او اصرار دارد تماشاگر موقع تماشا راحت نباشد. اصرار دارد تماشاگر برای تماشا و دیدن، سعی و تلاش کند و بها بدهد. تماشاگر نمایش باربا به تکاپو می افتد؛ او مجبور است از بالا و کنار دست تماشاگر دیگر از یا بالای پرده حائلی که به ناگاه پیش رویش گسترده می شود؛ سهم خودش از نمایش را بردارد. این فلسفه ای ست که باربا به آن معتقد و مصر است.

درس دوم: دلیل دوم تفسیر گریزی نمایش درخت چند ملیتی بودن زبان آن است. هر کدام از بازیگران این نمایش اسطوره ای از نقطه ای از این کره خاکی انتخاب شده اند: یک بازیگر آفریقایی، یک رقاصه و خواننده هندی، یک نوازنده و خواننده اروپای شرقی، یک دلقک آلمانی، یک بازیگر ایتالیایی، یک بازیگر آمریکای لاتین(اسپانیولی)، سه یا چهار نفر بازیگر انگلیسی زبان و حتی یک بازیگر مرد با پوشش و آرایش مردان ایران باستان! زبان نمایش درخت گفتگوی تمدنهاست. زبان این نمایش ادبیات و قصه ای نیست که معنایش فهمیده شود؛ بلکه هارمونی مخارج اصوات، لهجه ها و لحنهایی ست که باید شنیده درک و احساس شود. بازیگران چند ملیتی باربا افزون بر اینکه به زبان و گویش محلی خود با همدیگر و حتی با تماشاگر سخن می گویند؛ به یک یا دو زبان بین المللی نیز مسلط هستند. «جهان» روی صحنه باربا در حال همهمه و زمزمه است. «جهان» در درخت باربا سخن    می گوید. پس بدیهی ست که هر تماشاگر به تبع آشناییش با بخشی از زبان جهان، تنها بخشی از مضمون و مفهوم نمایش را  نیز دریافت کند و نه همه آن را. باربا در نمایش درخت، لحاف چندتکه ای از زبانهای مختلف می دوزد. لحافی که از پارچه های مختلف به شکلی متناسب و مسحور کننده و محکم بهم دوخته شده و در عین حال به بهترین شکل از پس کارکرد اصلی اش  یعنی گرم کردن( ذهن و احساس تماشاگر) برمی آید.

درس سوم: دهشتناکترین فعل باربا با تماشاگر، پایان بندی نمایش اوست. درخت هستی توسط نیروهای شر مورد تهدید است. این بخشی از قصه اصلی نمایش است؛ شاید هم همه آن! همه شخصیتهای نمایش همراه با ما تماشاگران آئینی برای احیای دوباره درخت می سازیم. اما درست در لحظه ای که تماشاگر گمان می کند آئین به نتیجه دلخواهش رسیده و او در ساختن و بیدار سازی دوباره درخت پیروزمندانه سهیم شده؛ باربا لرزه بر جانش می اندازد! صحنه دو سویه باربا به گونه ای ست که پشت تماشاگران پرده ای ست که به آن تکیه می دهند. لحظه انتهایی نمایش روی این پرده تصویر کرکسهای غول پیکری تابانده می شود. درست پس از شنیدن نوای گوش نواز چلچله ها و قناریها- که مدتها بود درخت را ترک گفته بودند- این تصاویر روی پرده تابانده می شود. صحنه به تاریکی فرو می رود و کرکسهای زشت و خوفناک برجسته تر می شوند. ما تماشاگران میان این کرکسها و لاشخورها چه   می کنیم؟ سر و کله اینها از کجا پیدا شده؟... ای وای بر ما! ما تماشاگران با کرکسها یکی شده ایم. ما تماشاگران کرکسیم! ما خود بزرگترین تهدید برای هستی برای درخت برای نوع بشر هستیم! این موقعیتی ست که باربا تماشاگران را در انتهای نمایش با آن تنها می گذارد. نمایش در سکوتی سرد و یخ پایان می یابد. کف زدن و تشویق کردن احمقانه است. طی یک آئین به ما ثابت شد که تهدید اصلی مرگ و نابودی درخت(هستی) خود ما هستیم. «شرمسار از صحنه بیرون بروید!» این بلایی ست که باربا سر تماشاگر نمایش درخت می آورد.

درس چهارم: یوجینو باربا همیشه با افتخار از معلم و مرداش یاد کرده است؛ از «گرتوفسکی». او در این اجرا نشان می دهد که به کمال آموزه های استادش را درک و هضم کرده است. روح کارگردانی و بازیگردانی گرتوفسکی در لحظه لحظه نمایش درخت قابل لمس و مشاهده است. صحنه دراز نمایش درخت یادآور میز غذاخوری دراز نمایش «فاوست» است که میهمانان شام آخر فاوست(تماشاگران) در اطراف آن می نشستند. تعداد محدود و معین تماشاگر و همچنین کشیدن پرده روی سر تماشاگر، فرم آئینی اجراهای گرتوفسکی و مشارکت تماشاگر در ساختن و تکمیل فرم و معنای صحنه را یادآوری می کند. اما شاگرد بسیار از استاد خود فراتر و جلوتر رفته است. تئاتر چندملیتی و فرامرزی باربا مختص خود اوست. تئاتر او چیدمان و کلاژ فرهنگی از نقاط مختلف جهان نیست. تئاتر او فرقه مؤمنین به یک باور مشترک است. مؤمنینی از جای جای جهان، بدون تبعیض رنگ و نژاد، که سالیان سال ایمان و باور مشترکشان را در بوته نقد و محک گذاشته و سعی به رسیدن به درک و شناختی بهتر از هستی، تماشاگر، خود و تئاترشان داشته و دارند. هرگونه تقلید و الگو برداری از اجرای باربا مضحک و بیهوده است- این هم آموزه دیگری ست که او از گرتوفسکی به یادگار برده- تئاتر چندملیتی باربا تنها و تنها توسط خود او و گروه اودین قابل تجربه و اجراست. «تئاتر خود را بساز!» این آموزه بعدی گرتوفسکی به بارباست. نمایش درخت، انتقال طنین این گفته گرتوفسکی ست که باربا به گوش ما خوش می رساندش:« تئاتر خودتان را کشف کرده بسازید!»

درس پنجم: طیف رنگ آمیزی اجرا با انواع حرکت، ملودی، آواز، دیالوگ، رنگ، رقص و ترکیب بندی تابلوها سبب شده درخت باربا تئاتری جامع و کامل باشد. بازیگران او، همه کاره و همه فن حریف هستند. آنها باورهایشان را روی صحنه به آواز می خوانند، با ساز می نوازند، با بدن به رقص درمی آورند و با حواس پنج گانه شان به بازی می گیرند. برچسب زدن بر سبک و شیوه بازی بازیگران باربا کاری ساده انگارانه است. آنها زندگی را به بازی گرفته اند یا بهتر بگویم بازی را زندگی می کنند. در این نمایش همه چیز به قاعده و به جا و به موقع است. تبدیل و دیزالو تابلوها و صحنه ها به هم، سکوتها، مکثها، تأکیدها، اوجها، همسرائی ها و مخالف خوانی ها همه و همه تنها یک هدف دارند: «درخت» با تماشاگر در تماشاگر و برای تماشاگر ساخته، فهمیده و احساس شود!

درس ششم: یکی از بزرگترین و مهمترین دستآوردهای باربا در تئاتر، جستجو و کشف «آن»های مشترک در سبکها و مکاتب بازیگری شرق و غرب است. ساده بگویم کار بزرگ باربا در بازیگری این است که نشان داد بازیگران بزرگِ گونه ها و مکاتب معتبر تئاتری دنیا فارغ از اختلاف تعاریف فلسفه و ایسم هایشان، روی صحنه چقدر شبیه به هم بازی می کنند و چقدر از شیوه های مشابهی برای دست یابی به مهارت و استادی در ساختن لحظه ها، استفاده می کنند. باربا علمی و عملی این ادعایش را در نوشته ها، در تئاتر آزمایشگاهی اش و در اجراهایش ثابت کرده است. ظاهراً و قاعدتاً نمایش درخت نیز می باید در ادامه این عرضه اندام باربا باشد. اما در کمال تعجب و برخلاف انتظار روی صحنه این نمایش نشانی از تأکیدات باربا بر «تعادل»، «بدن منبسط»، «اصل نفی»، «یادگیری یادگیری»، «مونتاژ بازیگر»، «انرژی در زمان» و «انرژی در مکان» دیده نمی شود. از بازیگران باربا انتظار داری کار شاق و نشدنیی را روی صحنه انجام دهند؛ کاری به خصوص فیزیکال. اما بازیگران او به گونه ای بازی می کنند که انگار هیچ توجهی به تکنیکهای استاد ندارند! آنها به      گونه ای بازی می کنند که انگار در منزل و اتاق خواب خودشان هستند. راحت و با خیالی آسوده و    بی هیچ تنش و اضطرابی و البته بی هیچ قصد و اراده ای بر خودنمائی! و اینجاست که تازه متوجه مهمترین تأکید باربا در جستجوی راز و رمز بازیگری می شوی. نکته ای که او بارها و بارها در کتاب ارزشمند «فرهنگ انسان شناسی تئاتر» آن را گوشزد کرده است: «تکنیک آموخته می شود تا فراموش شود.»

درس هفتم: یوجینو باربا، کارگردان هشتاد و دو ساله اما بسیار جوان نمایش درخت، همچون یک بازیگر بداهه ساز، از هر لحظه برای ارتباط با تماشاگران استفاده می کند. پیش از شروع نمایش و هنگام استقرار تماشاگران همچون میزبانی خونگرم و مهربان به استقبال تماشاگران رفته به آنها خوشامد گفته و تک به تک به  جایگاهی که برای آنها مهیا کرده راهنمائی شان می کند. دقت می کند همه آسوده و راحت باشند. دختری از دوستانش جدا افتاده و مضطرب شده است. باربا او را به دوستانش رسانده و کناردست آنها می نشاند. آخرین تماشاگر را که با تأخیر وارد سالن اجرا شده به نزد خود فراخوانده؛ کنار دست خود می نشاند. نمایش هنوز شروع نشده باربا مشغول بازیگوشی و پچ پچ کردن در گوش تماشاگر تازه وارد است. نمایش شروع می شود و جایگاه تماشاگران در تاریکی فرو می رود. باربا دیگر مجبور نیست نگرانی اش را بیشتر از این مخفی کند. او از این به بعد و در لحظه به لحظه اجرا نگران است. غول بزرگ با آنکه می داند جهان او را به عنوان استاد و مرجعی معتبر در دنیای تئاتر شناخته و قبول دارد؛ اما هنوز نگران سرنوشت زحمات خود و گروهش است. باربا هنوز نگران تماشاگر است. این نگرانی ستودنی و قابل تأمل است.

سامی صالحی ثابت




نظرات کاربران