در حال بارگذاری ...
در ایران تئاتر منتشر شد؛

دلنوشته شهرام کرمی برای نادر برهانی‌مرند

مدیرکل هنرهای نمایشی پس از انتشار پیام دبیر جشنوراه بین المللی تئاتر فجر، شب گذشته دلنوشته ای را برای او در پست اینستاگرام خود منتشر کرد.

شهرام کرمی در این دلنوشته خطاب به نادر برهانی مرند نوشته است:

به نام خداوند لوح و قلم

دوست هنرمند نادر برهانی مرند

کلمه برای من یعنی صداقت و ایمان. همیشه سعی کرده ام حرف هایم دوری از دروغ باشد و عشق و امید زندگی را جستجو کنم در کنار  یک خانواده بزرگ . تئاتر یعنی داشتن خانواده ای که اعضاء آن با همدلی و احساس زیاد در کنار هم نفس می کشند. حتی اگر هر کدام ما نگاه مان به یکدیگر نباشد. من این خوشبختی را در کنار خانواده هنر و مردم هر لحظه بیشتر حس می کنم. جایی که هنر  آئینه امروز است برای روزهای فردا. من باری را به دوش می کشم که برای هر کار و رفتارم نگرانی زیادی دارم و تو دوست هنرمند صدای خود خوردن قلب مرا خوب حس می کنی. 

صادقانه و بی ریا، قدردان حضورت هستم. برای صبوری و کار عاشقانه که تلاش داری تا اتفاق شایسته ای برای تئاتر ایران بیفتد.تو در شرایط سخت با همه وجود به تئاتر این سرزمین فکر می کنی. طعنه و شکایت یک انتظار است که بدانی چقدر سخت شده که بخواهیم با درنگ و حوصله فقط به همدیگر نگاه کنیم. رفتار  برخی دشمنی نیست، توقع دارند که صداهای مختلف را بشنوی. فراموش نمی کنم که تو در همه این مدت و شرایط سخت فقط به تئاتر و روزهای بعد آن فکر می کنی. روزهای بعد تئاتر... این باید یادمان باشد. خیلی ها نگرانی و احساس تو را امروز درک نمی کنند که با از خود گذشتن پای این مسئولیت ماندی. ولی بدان که تنها نیستی. ما خانواده قدردان و با انصافی داریم  که با هم قهر می کنیم ولی دشمنی نداریم.

کاش می شد همه حرف ها را زد. من این حرف ها را در گلو خفه نکردم . در تنهایی بارها با تو  درددل کردم. کسان زیادی از درد و سختی ما آگاه نیستند. از اندوه ما. اینها بماند بین من و تو و خدای بزرگ. کاش توان بود تا همه مشکلات این سرزمین را حل کنیم برای حال خوب این مردم. من بارها شرمنده تو شده ام. برای سختی و دردی که می کشی.  چند وقت پیش یک خبرگزاری با بی انصافی درباره تو مطلب نوشته بود. عکس شخصی تو و همسر هنرمندت را در صفحه گذاشته بود. نمی دانم با این کار چه چیزی را می خواست ثابت کند!... همه وجود تو خانواده است. همسر و فرزندان و تئاتر. پریشان و منقلب به من گفتی: کاش فقط به خانواده من توهین نکنند. حرفی نداشتم. هیچی!... تو گفتی تحمل می کنم برای خانواده تئاتر. من فقط شرمنده شدم. ازت آموختم. باور و گذشت. برای خانواده تئاتر.  

این مدت اندوهگین بودی برای اتفاقات ناخوشایند این روزها، مثل همه. به فکر کاری بودی برای جشنواره تا حس و همدردی خانواده تئاتر و فستیوال را نشان دهی. این چند روز که گروه هایی برای حضورشان در جشنواره انصراف دادن تو که مثل همه پر از اندوه بودی بهم ریختی. سخت پریشان شدی. یادم افتاد تو مشکل قلبی داری. احساس گناه کردم که نباید در این کار سخت تو را گرفتار می کردم. تو حق استادی بر گردن من داری که صبوری و عشق به خانواده نجیب و کوشای تئاتر را به من آموختی. شاهد بودم که همه وقت و زندگی خود را با علاقه و مسئولیت پذیری صرف این کار کرده ای. در این کار سخت که برای شرایط جسمی تو خوب نیست. شرمنده بودم که حتی نگاهت کنم. ده ماه با همه وجودت برای جشنواره زحمت کشیدی. دست خالی. هنوز هیچی بابت این کار کسی نگرفته است. برای گریز از شرمندگی حضورت گفتم، نادر  هر تصمیم که بگیری حتی برای کنار رفتن از مسئولیت جشنواره من تو را ستایش می کنم همیشه. گفتی چه تصمیمی باید بگیرم. آمده ام برای خانواده خودم کار کنم. من تنها نیستم. 

تو تنها نیستی نادر عزیز. ما خانواده نجیب و خوبی داریم. تصمیم و کار سخت تو برای روزهای خوب این تئاتر و سرزمین است. صحنه جایی مقدس برای حضور است. خانه ای که همه باید آن را حفظ کنیم. ما باید در این خانه بمانیم. 

برای بودن تو با افتخار قلب مهربانت را می بوسم.




نظرات کاربران