در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش "زبان اصلی"

داوری یا هشدار اجتماعی

نقد نمایش "زبان اصلی"

داوری یا هشدار اجتماعی

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.


 (بخش مرور و مسابقه تئاتر ایران/تهران)
 (امتیاز منتقد به نمایش ***)
نویسنده و کارگردان : رسول کاهانی
مهدی نصیری (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران) 

"زبان اصلی" نمایش ساده ای است که را با تکیه بر ریتم و زبان روایت می شود. وضعیت نمایشی در این اثر بیش از آنکه وابسته به کنش ساختاری باشد، متکی بر جنبه های روایی ساختارگریز است. از همین رو اثر به همان اندازه که در ایجاد ریتم و اجرای خصوصیت ها موفق نشان می دهد، در خلق وضعیت دراماتیک و تاثیرگذاری تئاتری بر مخاطب ناموفق است. 
"زبان اصلی" به لحاظ ساختاری در گستره آثار مبتنی بر الگوی باز قرار می گیرد. به بیان دیگر این تئاتر از قواعد کلاسیک تبعیت نمی کند. زن و شوهری روی صندلی در مقابل قاضی (تماشاگران) نشسته اند و با جدل گفتاری سعی دارند تا حقانیت خودشان را در اختلاف خانوادگی به اثبات برسانند. زن و شوهری جوان و امروزی که جنس جدل و محتوای اختلاف آنها وابسته به شرایط اجتماعی زمانه است. این دو مدام دیگری را در مورد جایگاهشان در خانواده، اجتماع و... مورد انتقاد قرار می دهند. زمانی زن درخواست طلاق دارد و مرد مخالف است و زمان دیگر برعکس! 
روایت متن مبتنی بر ریتم یا براساس الگو پیش می رود. از طرفی درام با این ویژگی به جای دارا بودن شخصیت های دراماتیک خصوصیت هایی از شخصیت را با خود به همراه دارد. مهدی بیش از آنکه یک شخصیت نمایشی باشد، حامل خصوصیت هایی است که جدل و به دنبال آن اختلاف را به وجود آورده است. در واقع این غلبه خصوصیت ها بر جنبه های شخصیتی است که گرایش و تمایل درام به سمت مولفه های اجتماعی (وجه بیرونی آن و نه لزوما جنبه های جامعه شناختی) را باعث شده است. 
دیگر آنکه ساختار درام فاقد پیوستگی است! اصلا در این نوع درام رویدادها روایت نمی شوند و تنها تفسیری از رویداد به روایت گذاشته می شود. این تفسیر همان گونه که قبلا گفته شد در قالب یک طرح دراماتیک نتیجه گیری نمی شود، بلکه تنها حاصل جدلی بی پایان است. در این نوع تئاتر معمولا فقط تز و آنتی تز وجود دارد. این تئاتر غیر دیالکتیک فاقد سنتز است. بنابراین مسائل در آن حل و فصل نمی شوند بلکه به صورت بی پایان وجود دارند. اول، پریسا طلاق می خواهد اما مهدی راضی به جدا شدن نیست. بعدا مهدی به طلاق رضایت می دهد، اما پریسا می خواهد به زندگی برگردد و...
در این مجادله بی پایان تز و آنتی تز میان طرفین دست به دست می شود، اما هیچگاه سنتزی وجود ندارد. جدالی بی پایان بدون آنکه رویداد دراماتیک شکل بگیرد به صورت ناپیوسته و البته نامنظم روایت می شود.
قهرمانان این تراژدی امروزی جدالی بی پایان را بر علیه هم آغاز کرده اند. حال آنکه در هر مقطع هر دو به یک اندازه گناهکار و به یک اندازه بی گناه هستند. مقصر این اختلاف تمام نشدنی مهدی است؟ پریسا است؟ اگر هیچکدام مقصر نیستند دلیل عدم تفاهم، درگیری و اختلاف و مشکل چیست؟ یا کیست؟ 
نمایش "رسول کاهانی" با تبعیت از الگویی که به واسطه مولفه هایش، "باز" تعریف می شود بهانه لازم برای دخالت دادن تماشاگر در دنیای ساده و دم دستی نمایش اش را فراهم کرده است. ساده و دم دستی از آن جهت که آدم های نمایش (یا شاید بهتر است گفته شود، خصوصیت های آنها) بی اندازه به خصوصیت ها و ویژگی های آدم های امروز جامعه ما نزدیک هستند. بنابراین نمایش این فرصت را ایجاد کرده تا (حتی در جاهایی به اجبار) تماشاگر در مقام قاضی در راس سوم ارتباط قرار بگیرد. یعنی درست همان جایی که درام به سنتز نیاز دارد. آیا واقعا نمایش قصد دارد تا نتیجه گیری را به تماشاگر واگذار کند؟ آیا در پی دخالت دادن تماشاگر در دنیای نمایش، به عنوان یک قاضی، است؟ آیا اصلا نمایش به دنبال قضاوت، پاسخ یا نتیجه است؟ یا تنها می خواهد تجربه مخاطب را با چالش مواجه کند؟
به نظر می رسد که کاهانی و گروهش علیرغم قرار دادن تماشاگر در جایگاه داوری به دنبال دستیابی به قضاوت تماشاگر نیستند. اما با این وجود باز هم نمی توان از اهمیت حضور و نقش تماشاگر در فرآیند کلی اجرا و حتی در میزانسن ها به سادگی عبور کرد. تماشاگر "زبان اصلی" بخشی از خود اجراست که در فرایند اجرا موقتا مجبور به انفعال شده است. اما همین مخاطب در جریان اجرا و به صورت مستقل از آن منفعل نیست. تماشاگر این تئاتر می تواند در یک زمان هم قاضی و هم خود مهدی و پریسا یا حتی کسی از نزدیکان آنها باشد.

"زبان اصلی" به همان اندازه که ظاهر زیبایی ندارد، در باطن دوست داشتنی است. نمایش به واسطه جایگاهی که برای تماشاگر قایل شده شاید تاثیر گذار نباشد اما مدام تلنگر می زند. تماشاگر چه در جایگاه قاضی و چه به عنوان بخشی از موضوع نمایش اگرچه منفعلانه این برش های بی پایان جدال خانوادگی را مرور می کند اما بی واسطه و مستقیم در برابر چالشهایی واقعی از دنیای پیرامونش قرار می گیرد. مخاطب "زبان اصلی" بی شباهت به برادر پریسا نیست که از جایی  وارد ماجرا می شود، به عنوان بخشی از این الگو قضاوت می شود، داوری می کند و حتی به بخشی از خصوصیت ها تبدیل می شود و همراه با دنیای نمایش ناتمام و بی پایان، سالن را ترک می کند. 
"زبان اصلی" در ساختار نمایشنامه و حتی شکل اجرا، نمایش چندان قابل توجهی نیست. کار "رسول کاهانی" روایتی ساده و امروزی درباره روابط خانوادگی و اجتماعی است که متاثر از آسیب های بیرونی، مسائل اقتصادی و فرهنگی، اینترنت و... از طرفی بیمار شده و از دیگر سو معنا و هویت انسانی خالی شده است. نمایش بستر مناسبی را برای بیان مسئله اش انتخاب کرده و به درستی هم بر موضوع تاکید و توجه دارد. اما نکته مهم دیگر در مورد آن خالی بودن اجرا از جنبه های هنری و بیان هنرمندانه مسائل و موضوعات است. "زبان اصلی" موضوع اش را خوب انتخاب کرده اما شکل و شیوه مناسبی برای بیان این موضوع ندارد و آن را زیبا و هنرمندانه بیان نمی کند. نمایش در عین حال که می تواند همچون کنجکاوی شخصی پشت در دادگاه خانواده جذاب باشد، چیزی جز جلسات دادرسی به شکایتی خانوادگی در دادگاه نیست. 
دو بازیگر روی صندلی در مقابل تماشاگر نشسته اند و برش هایی از اختلافاتشان را برایی قاضی دادگاه (تماشاگر) تعریف می کنند و با مشاجره و جدل دنیای سرد و بی معنای زندگی مشترکشان را روایت می کنند. تنها زبان و روایت در کنار یک مولفه مهم تئاتر به نام "بازیگر" تمام آنچه به عنوان اثر هنری وجود دارد را تشکیل داده و در شرایطی که تاثیر سایر مولفه ها و عناصر اجرا به حداقل رسیده این بازیگران هستند که بخش اعظم کار را به انجام می رسانند. 
بهرنگ علوی (مهدی)، آزاده صمدی (پریسا) تمام آنچه به عنوان دنیای نمایش وجود دارد را با بازی شان به اجرا می گذارند. آنها نخست خصوصیت ها و سایه ای از شخصیت های نمایش را به مخطب می شناسانند و با خلق لحظاتی از زندگی در بازیشان نوعی "بدل شدن به رویداد" را بازی می کنند. آنها به خوبی توانسته اند نمایش خالی از اتفاق "زبان اصلی" را در لحظاتی جذاب و دیدنی کنند. چرا که با وجود نقل اتفاقات گذشته خود آنها رویداد های نمایشی این نمایش هستند. 
آزاده صمدی و بهرنگ علوی با خلق "آن" های نمایشی در بازی شان به خوبی اتمسفری موثر و گیرا را به وجود می آورند که باعث می شود جای خالی مولفه هایی که نمایش با خود به همراه ندارد زیاد احساس نشود. تماشاگر این روح حاکم بر جهان اثر را احساس می کند و وارد دنیای می شود که دو بازیگر نمایش به خوبی آن را قابل ادراک و حس کردنی نموده اند. بنابراین نیازی به جستجو در شخصیت ها وجود ندارد. دلیلی برای کندوکاو روابط و منطق و باور رویدادهای ضعیف روایت احساس نمی شود و هر چه هست مودی است که بازیگران با تکیه بر خصوصیت ها ( و نه شخصیت شان) ‌به وجود می آورند. 
"رسول کاهانی"، "بهرنگ علوی" و‌"آزاده صمدی" سه راس موفقیت تئاتری هستند که ساده و روان روایت می شود، اما خیلی کم از عناصر و مولفه های دراماتیک بهره گرفته است. این سه هنرمند سه راس موفقیت نمایشی هستند که با وجود ضعف هایی که در ساختار دارد، تماشاگر را راضی از سالن بدرقه می کند. و بلاخره اینکه "زبان اصلی" با وجود عبور از سلطه و اقتدار قواعد تئاتری، تنها به خود متکی نیست و تکمیل شدنش وابسته به قضاوت و واکنش تماشاگران است.