در حال بارگذاری ...
نقد نمایش "قرار"

انتظار خاموش

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.

سعید محبی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
 (امتیاز منتقد به نمایش *)

قرار از آن دسته نمایش هایی است که حس خاصی را در تماشاگر ایجاد نمی کند.نمایش مخاطب را ذوق زده نمی کند.به تفکر نمی اندازد. عصبی نمی کند. قرار حتی مخاطب اش را خوشحال هم نمی کند.عمده ترین مسئله و ویژگی در مورد این نمایش را می توان عدم درگیری حسی اثر با مخاطب دانست.میزان و متر تاثیر گذاری یک نمایش بر روی مخاطب،هنگام پایان یافتن کنش نمایش شکل می گیرد.نمایش تمام نمی شود مگر اینکه زندگی دیگری را در پستو های ذهن تماشاگر آغاز کند.به تعبیری برای هر نمایش دو گستره زندگی را می توان در نظر گرفت: گستره نخست، زندگی صحنه ای و گستره دوم زندگی ذهنی است.در گستره نخست،نمایشی که بر روی صحنه اجرا می شود مد نظر است. مهمترین ویژگی نمایش در این بخش می تواند طراوت و تازگی آن باشد.نمایش تنها محصول هنری است که در لحظه تولید و مصرف می شود.این ویژگی در کنار زنده بودن آن، که در واقع مکمل همین موضوع است،به تئاترخاصیت منحصر به فردی می بخشد.صحنه محل زایندگی است و در آن قرار است خلاقیت هنرمند ما را به دنیای کشف و شهود ببرد. اما در گستره ذهنی که مهمتر از گستره نخست هم به حساب می آید،بحث کیفیت درگیری اثر با تماشاگر به عنوان یک عامل اساسی مد نظر است.در خصوص اهمیت گستره دوم همین بس که از زمان پیدایش نمایش تا کنون این مبحث هموراه در دنیای درام مطرح بوده است.تاثیر پذیری و درگیری اثر با مخاطب مهمترین موضوع این بخش محسوب می شود.
نمایش "قرار" اما در هر دو گستره حرف زیادی برای گفتن ندارد.نمایش کورش نیا نه داستان تازه،نه ایده جدید و نه حتی اجرای خلاقانه ای ندارد. داستان نمایش داستانی ساده است که تا کنون ده ها بار در نمایش های مختلف مورد استفاده قرار گرفته است.البته این موضوع به تنهایی نمی تواند یک نقطه ضعف باشد، کما اینکه اکثر نمایش ها و فیلم هایی که تا کنون نوشته و ساخته شده داستانی تکراری دارند.اما مشکل آنجا پدیدار می شود که نویسنده یا کارگردان  برای داستان انتخابی خود، ظرف مناسبی ندارد و به همین دلیل، مشکل همیشگی عدم تطابق ظرف و مظروف پیش می آید.
"قرار"داستان زندگی پدری است که فرزندش به جبهه رفته و دیگر برنگشته است.زمانی طولانی حدود سه دهه از ماجرای رفتن پسر می گذرد و این در حالی است که پدر امید خود را از دست نداده و همچنان منتظر آمدن فرزندش مانده است.همرزم پسر اکنون با بدنی مجروح و آسیب دیده از جنگ برگشته و جور زمانه زیبایی دختری که منتظر بازگشت او بوده را هم از او گرفته است.عناصر داستان ساز و دراماتیک در نمایش بوی کهن
گی می دهد و هیچ عطر تازه ای از آن به مشام نمی رسد.پدر فقط انتظار می کشد.هیچ اثری از جنگ در او و انتظارش نیست.انتظار او برای بازگشت پسرش مانند انتظاری خالی است. انتظاری که کنش مندی و احساس گرایی در آن وجود ندارد. به طور قریب به یقین پدر نمایش در قبل و بعد از گم شدن پسر،نمی تواند روحیه و خلق و خوی یکسانی داشته باشد. در حالی که در اجرا مقدار کمی از این تاثیر پذیری دیده می شود. در مورد سایر نقش ها هم این موضوع کمابیش صدق می کند.پدر فقط پیر می شود، در حالی که شخصیت اش تغییری نمی کند.بازی بازیگر هم هیچ نشانه ای را در زمان حال و گذشته به جز خمیدگی کمر به تماشاگر نشان نمی دهد. پسرک تنها عنصر نمایش است که به صحنه طراوت زندگی می بخشد.سرشار از شور و هیجان است.نمایش با او شروع می شود.او کودکی است که در نه سالگی در رودخانه می افتد و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا می کند.از آن به بعد از آب هراس دارد.اما تقدیر بر این استوار است که همان عنصری که در او ایجاد ترس می کند،پلی برای اتصال آب و خاک باشد.دنیایی که در آن زندگی می کند (خاک) و دنیایی که به آن می رود (آب).
نمایشنامه مدعی شکستن کلیشه ها و استفاده از فضاهای اسطوره ای است اما در این بخش هم زبان روشنی دارد و تمام ارجاعات آن در حد گفتار باقی می ماند و در نهایتدر این بخش هم نکته قابل توجهی برای بیننده وجود ندارد.کلیشه نه تنها بد نیست،بلکه کارکردهای زیادی در دنیای امروز هنر، ادبیات و درام دارد. کلیشه ها بسیاری از امور پیچیده را برای تماشاگر قابل درک می کنند.بدون آنها درک ما از زندگی با مشکل روبرو می شود.اما در مورد کلیشه ها آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، درست استفاده کردن از آنها است. نمونه کلیشه ای چاقو در این قسمت قابل ذکر است.اینکه نمایشی مدعی می شود که قصد دارد از کلیشه ها دوری کند،به نوبه خود قابل توجه است.اما پرسش اینجاست که در صورت دوری از کلیشه ها چه چیزی را جایگزین آنها خواهد کرد؟مسئله ای که در "قرار" پاسخ روشن و قابل قبولی برایش وجود ندارد.

ریتم نمایش از موارد مهم دیگری است که در این نمایش می توان به آن پرداخت. مسئول کندی و ایستایی ریتم، برداشت کارگردان از تم و موضوع نمایش است.بازی بازیگرانهم این مسئله را تشدید می کند.بازیگران در "قرار" ایستا بازی می کنند و برای همین نمایش بعد از گذشت بیست دقیقه کنش دراماتیک خود را از دست می دهد. به طوری که دیگر چیزی برای کنجکاوی تماشاگر وجود ندارد.
نمایش در تمام مدت اجرا نوستالژی نخ نما شده ای را یدک می کشد.غمی جانکاه و جگر سوز،فضا و اتمسفر گم گشتگی نمایش را بوجود می آورد و سردی حاکم بر نمایش را رنگ خاکستری قالب صحنه،تشدید می کند.بازی های ایستا با ریتمی یکنواخت موجب سردی فضای اثر و در نتیجه عدم ارتباط مناسب نمایش با مخاطب می شوند.نمایش عناصر کنجکاوی برانگیز خود را کنار می گذارد، اما در جایگزینی عناصر دیگر موفق به ایجاد همان اثر با کیفیتی یکسان نمی شود.برای همین به جز ابتدای نمایش که فضا،شخصیت ها و اتمسفر نمایش معرفی می شود در بقیه آن اثری از کنجکاوی به چشم نمی خورد و تماشاگر به راحتی می تواند حدس بزند که پسر خواهد رفت و دیگر باز نخواهد گشت.داستانی افشا می شود و نویسنده و کارگردان کوششی برای به کارگیری عنصر تعلیق در صحنه به کار نمی برد. یا اگر تمهیدی می اندیشد، موفق به اجرای درست آن نمی شود.نشانه ها و ارجاعات نمایش هم به قدری کلی و دور از ذهن هستند که در برخی موارد تماشاگر به دشواری آنها را می فهمد. تمام این موارد باعث می شوند، چرخه کشف و شهود که می تواند به کمک یک اثر نمایشی بیاید، دچار اشکال شود و خوب عمل نکند.وقتی این اتفاق می افتد،شبکه استدلالی اثر هم دچار اشکال شده و در نهایت اثر گذاری نمایش بر روی تماشاگر کیفیتی دیگر پیدا می کند.
اما در نقطه مقابل و دربرابر نقاط ضعف، مهمترین نقطه قوت نمایش را شاید بتوان در گرافیک صحنه جستجو کرد.رویکرد نمایش در این بخش رویکردی معنا گراست.صحنه از دو بخش مجزا تشکیل شده است.بخش نخست که در آن فقط یک تخت به چشم می خورد و در صحنه های مختلف از جمله بیمارستان و خانه کارکرد دارد. بخش دوم که وان حمامی در آن است و برای تداعی مکان هایی مانند رودخانه و استخر و حوض به کار می رود.صحنه اول نشانه دنیای خاکی و صحنه دوم نشانه ای از عنصر آب،حیاتی ترین مسئله برای زنده ماندن است.پسر در جایی  که این دو عنصر به هم وصل می شوند،عروج می کند.به همین دلیل این دو فضا و دو عنصر از نظر نشانه شناسی به پل ارتباطی دو دنیا تبدیل می شوند.بازی بازیگر پسر کوچک به صحنه طراوت خاصی می دهد.حضور پسر بچه نه ساله نمایش موجب رنگی شدن صحنه می شود و هر وقت او به صحنه می آید تازگی، زندگی و طراوترا با خود به همراه می آورد.در حالی که این درخشندگی در بقیه آدم های نمایش چندان دیده نمی شود.




نظرات کاربران