در حال بارگذاری ...
نقد نمایش نوبت یعنی بعدی

پیوند مردمی

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.

رضا آشفته (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)

(امتیاز منتقد به نمایش ***)

"نوبت یعنی بعدی" نمایشی غریب است که در آن رویدادهایی از اجتماع به هم گره می خورد. نمایش سرنوشت آدمهای نزدیک به هم را که هر یک به گونه ای دچار دردهایی هستند نشان می دهد.

"نوبت یعنی بعدی" دو خط موازی دارد که بسیار در هم تنیده شده اند. بستر کار رئالیستی می نماید، اما نوع مواجهه با فضا در آن کاملا ذهنی و اکسپرسیونیستی است. در یک سو پیرزنی هست که همچنان به دنبال یک قلب است تا پسر در حال احتضارش را از جوانمرگی برهاند. او اول به دنبال کلیه و بعد از آن نیازمند دیگر اعضاست. او می گوید که پسرش در جنوب (جنگ) اعضای بدنش را هدیه مردم کرده است و حالا پس از شناسایی شهدای جنگ تحمیلی برایش دو پاره استخوان آورده اند که در آن هیچ عضوی نیست. زن برای زندگی دوباره فرزندش می خواهد این اعضای نداشته را فراهم کند. در سوی دیگر مرد طباخ یا کله پز قرار گرفته که برای دور نگه داشتن دختران دوقلوی به هم چسبیده اش می خواهد رضایت زنش را جلب کند که این دو را زیر تیغ جراحی ببرد. در واقع این نمایش هم برگرفته از وضعیت "لاله" و "لادن"، دوقلوهای به هم چسبیده است که آخر سر به دلیل جراحی ناکامل می میرند.

شکل اجرا بسیار ساده اما دقیق و تصویری است. یک بخش از فضا به همان خون ریخته زیر پا برمی گردد که ما را متوجه فضایی خواهد کرد که به تدریج شکل می گیرد. خون آدمهایی که ریخته شده است و ما روی آن راه می رویم. به هر تقدیر زندگی این آدمها و سرنوشت هایشان همواره با ما هست. فضا هم دربرگیرنده این حقیقت است.

دو داستان زمانی در هم تنیده می شوند که "اسد جراحی"، پدر دو دختر می خواهد به صاحبخانه اش خانم "آقایی" کمک کند که برایش در بیمارستان "قلب" پیدا کنند. این مسیر با مداخله شاگرد طباخ یعنی "ضیا" یا "کمال" سمت و سوی طنز به خود می گیرد. او می رود، اما وقتی دکترها از او می پرسند که این قلب را برای چه کسی می خواهی؟! هیچ پاسخی ندارد. اما اسد نمی خواهد پیرزن را ناامید کند. او می خواهد دروغ بگوید و زن را امیدوار نگه دارند تا شاید بعدا بتواند به دادش برسند. بلکه این قلب پیوندی در جایی پیدا شود. پیرزن در این قصه ساختگی وقتی متوجه می شود که اهداکننده دارای بچه است، از این پیوند پرهیز می کند. چون حیات صاحب قلب برایش اهمیت دارد!

از آن سو نیز دختران قربانی تیغ جراح شده اند و این خانواده نمی تواند زبان مردم را ببندند. پس به ناچار تن به شرایط نامطلوب می دهند. بنابراین حاضرند از همه اعضای مورد نیاز دو نمونه را تقدیم جوانی کنند که خود نیز اهداگر بزرگی بوده است.

درام دردناک و تکان دهنده است و ما را از آنچه که اتفاق می افتد منقلب می کند. حتی جریان موازی این دو درام نیز طوری در هم تنیده شده که تفکیک ناپذیر است و ما را به بزنگاهی می برد که هضم کردنش بسیار سخت است. به ویژه دو دختری که پیش رویمان امیدوار و ناامید به ناچار باید تن به این بازی بدهند. پسر پیرزن دیگر حضور فیزیکال ندارد و فقط با یادآوری مادرش برایمان قابل درک و لمس می شود. "کمال" خوابی را برای پیرزن تعریف می کند که در آن همه آدمها دو نفری به هم گره خورده اند و اما او در گریز، سر از خانۀ پیرزن در آورده است و در آنجا خود را در پیوند با پسرش دیده است. حالا در بیداری مدعی است که او هم پسر پیرزن است و باید آستین همت برایش بالا بزند و یکی از این دو دختر دوقلو را برایش خواستگاری کند. اما دو دختر باید از هم جدا شوند! پیرزن رفتاری انسانی دارد و "کمال" را به فرزندی می پذیرد. اما با اصرار "اسد" که می خواهد همسرش را برای این جدایی آماده کند، کنار نمی آید. چون معتقد است که دوقلوها فرزندان مادر هستند و دل کندن از آنها سخت است. انگار الهام شده باشد که تفکیکی در میان نیست، جراحان از انجام این تفکیک ناتوانند و این دو باید به ناچار دار فانی را وداع گویند.

سادگی اجرا چون در جهت خالی شدن از همه چیز است،زیباست. بدن و چهارپایه ها خط اصلی اجرا را شکل می دهند. همه اتفاقات باید از این مسیر ما را به تاثیری پویا و دغدغه مند نزدیک کند. بازیگران به جلز و ولز می افتند که خود را در ثانیه ای از آنچه تعیین شده است، عقب نیندازند. آنها باید در دایره بسته و محدود تن به یک بازی مشترک دهند که هر دو سویش آه و درد است. نور هم البته عنصری پویاست که قاب های صحنه را در لحظاتی موضعی و در لحظاتی دیگر عمومی می کند. این مسیر درهم تنیده به شتاب با باز ی بازیگران سمت و سویی درست می یابد. این بازی مثل بازی با مهره های شطرنج است. یک سویش مهره های انسانی و مرئی اند و سوی دیگرش مهره ها نامعلوم و نامرئی هستند. باید بین این دو جریان، زندگی سمت و سو بگیرد. در داستان بستر نبردی است که هر دو سو را به شکست و سقوط می کشاند. لحظاتی تراژدی و اندوه غالب می شود و از سوی دیگر لحظاتی لبریز از لبخند و طنز است. ما فراتر از یک ملودرام خانوادگی شاهد یک کمدی- تراژدی معتبر و تامل برانگیز بوده ایم. همین نکته هاست که اجرا را برایمان لذت بخش تر خواهد کرد. مسیری که در آن انسان ها مقابل هم نایستاده اند، بلکه در کنار هم هستند تا گره گشای هم باشند. یعنی قهرمان ها همین مردم معمولی و ستمکش هستند و نیروی وارده جای دیگری است که آرام و قرار را از اینان می ستاند. این نیروی منفی گاهی در شکل جنگ و گاهی در شکل حرف و حدیث ناروای مردم بروز می یابد و در نتیجه هر دوی اینها ما را تسلیم شرایط سخت و جانکاهی خواهند کرد که دنیا را برایمان غیر قابل تحمل خواهد کرد.

جریان بازی تند و تیز است و هر بازیگری بر آن است که در این روایتگری یا مواجهه دو سویه خودی نشان دهد. البته در نمایش مکث هایی برای هم اندیشی نیز وجود دارد که ثابت می کند تراژدی بودن در آن اتفاقی است. اگر این مکث ها نبودند مطمئنا جایی از کار از اساس می لنگید. بازیگران نقش "اسد"، "کمال" و "پیرزن" در بازی پیشتاز ترند و البته دیگر بازیگران هم حضور به قاعده و درستی دارند. برای همین بازی ها با ضرباهنگ درست ادا می شوند و هماهنگی بین بازیگران می تواند در ایجاد میزانسن نتیجه بخش باشد. در اجرا تقریبا هیچ لحظه ای وجود ندارد که زیادی و اضافه بنماید. انگار همه آمده اند تا برای همدیگر دل بسوزانند و می سوزانند. این خود یک همدردی است و تئاتر مردم را متوجه این امتیاز انسانی می کند. به هر تقدیر این اجرای ساده و مردمی و به گفتۀ "آگوستو بوال" تئاتر مردم ستمدیده چنین رویکرد انسانی و کاربردی هم می تواند داشته باشد. به همین دلیل عمده نیز هست که در آن تکنیک با وجود بکارگیری اش در اجرا،‌ برجسته نمی شود.




نظرات کاربران