در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش سند چشم انداز

توقعی که برآورده نمی‌شود

نقد نمایش سند چشم انداز

توقعی که برآورده نمی‌شود

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.

سید جواد روشن ( عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)

(امتیاز منتقد به نمایش **)

 

سند چشم انداز واژه‌ای است که چه در عرصه‌ اقتصادی و توسعه‌ ملی و چه در عرصه‌ تئاتر آن را زیاد شنیده‌ایم. در سال‌های گذشته نیز همه‌ مدیران تئاتری از لزوم تدوین سند چشم انداز برای تئاتر صحبت کرده‌اند. سندی که می‌تواند نقشه‌ راهی برای اعتلای تئاتر کشور باشد. اما امروز در سی و چهارمین جشنواره تئاتر فجر که خود آن نیز به سند چشم اندازی نیاز دارد، نمایشی با عنوان "سند چشم انداز" به کارگردانی دوستی که او را از سال‌های دانشگاه می‌شناسم و تماشاگر کارهای خلاقه‌ای از او در طی این سال‌ها بودم در تالار حافظ به روی صحنه رفت. همچنین در اخبار خوانده بودم موضوع نمایش به معضلات یک گروه نمایشی مربوط است. پس باید شاهد سند چشم اندازی با موضوع تئاتر می‌شدم و با شناختی که از "رضا شاهبداغی" دارم، انتظار دیدن نمایشی با نگاهی انتقادی به این سوژه را داشتم. تمام این‌ها آگاهی و انتظار من به عنوان یک مخاطب قبل از دیدن این نمایش بود. ولی آن‌چه شاهد آن بودم چیزی متفاوت بود. نمایش با یک فضای غیرواقعی و تا اندازه ای ذهنی شروع می‌شود. تعدادی بازیگر با نقاب در زیر نور ماوراء بنفش در حال تمرین بیان و واگویه کردن کلماتی هستند که برای تئاتری‌ها آشناست. پس از چند دقیقه نمایش با نوری بسیار کم آغاز می‌شود. دو بازیگر مشغول آماده سازی سالن برای تمرین هستند و خبر از  نبودن فرهنگ (نویسنده و کارگردان نمایش) می‌دهند. به عبارت دیگر در همان آغاز نمایش گره اولیه ایجاد می‌شود. فرهنگ کجاست؟ و در ادامه با روابط چالش برانگیز درون گروه آشنا می‌شویم. روابط عاطفی درون گروه که در حال تغییر است و با خود شرایط متفاوتی را به همراه می‌آورد. همچنین در ادامه در می‌یابیم این گروه به صورت تجربی کار می‌کند و هر شخص بر اساس توان و استعدادش می‌تواند سهمی در کار داشته باشد. با خارج شدن برخی از قدیمی‌های گروه فرصت برای ورود نیروهای جدید فراهم شده است. گروه دارای تنش و نگران آماده نشدن کار و رفتن آبرو و ضرر مالی است. وقتی فرهنگ باز می‌گردد، ساسان یکی از بازیگران اصلی کار رفته است و....

یکی از نکات مهم در اجرای تئاتر ایجاد قرارداد با مخاطب و پایبند بودن به آن است. نشانه‌ها و قراردادهایی که مخاطب آن‌ها را درک کند و بر اساس آن، منطق و روال کار را پیگیری کند و با رمز گشایی از اثر، به درک و تحلیل درستی از آن برسد. به گمان من معضل اصلی در این نمایش، عدم ایجاد این قراردادها با مخاطب از سوی گروه اجرایی است. نمایش بین فضای واقعی و ذهنی در نوسان و رفت و آمد است و به عنوان مخاطب در نمی‌یابیم که باید چه چیزی را پی بگیریم و چه برخوردی با اثر داشته باشیم و اصلا مسئله‌ی اصلی چیست؟ به نظر می رسد که کارگردان تلاش دارد تا با این برهم زدن ساختار اجرایی نظر ما را به چیز دیگری در پس این ظاهر معطوف کند و بر این اساس "فرهنگ" می‌تواند یک استعاره باشد. فرهنگی که غایب است و وقتی هم که فرهنگ است سایر شرایط و امکانات برای کار مهیا نیست. با این وجود نمایش کمی گیج به نظر می رسد و تکلیفش با خودش و مخاطبش مشخص نیست. برای همین تماشاگر نمایش ها در طول مدت اجرا گیج است.

با وجود تلاش بازیگران روی صحنه، توقع ما از بازی‌ها هم برآورده نمی‌شود. چرا که بستر لازم در متن و اجرا بضاعتی بیش از این برای بازیگران ندارد. در این نمایش قرار نیست ما با شخصیت‌ها آشنا شویم و همه در یک توضیح چند خطی می‌مانند. حتی روابط میان کاراکترها نیز چندان موثر نیست. به عبارت دیگر هیچ چیز در نمایش "سند چشم انداز" ما را راضی و شگفت زده نمی‌کند. طراحی نور، طراحی لباس، بازی‌ها، کارگردانی، نمایشنامه، ایده‌ اجرا و... همه در یک سطح اولیه مانده است. در این میان، تنها موسیقی نمایش است که تا حدودی به گوش می‌نشیند. ولی آن هم بیشتر از آنکه  موسیقی دراماتیک باشد موسیقی فضاساز و برای ایجاد یک اتمسفر است. در نمایش "سند چشم انداز" زندگی جریان ندارد و شکست زمان بدون هیچ توضیح و توجیهی کمکی به یافته‌های ما در مقام مخاطب نمی‌کند. بازیگران تازه وارد که قرار است تست دهند، متن را می‌دانند و در ادامه‌ همان تست،  بازی می کنند!! اگر نبود کارگردان را کنار بگذاریم که معلوم نمی‌شود چرا رفته است و چرا می آید! همه‌ معضل و مسئله گروه روابط عاطفی است! این‌که چه کسی قبلا با چه شخصی دوست بوده است و الان او با چه فردی است در نمایش "مهدی محمدی" مسئله است! در ادامه شاهد یک نگاه و تعریف سطحی از یک گروه تئاتر تجربی هستیم. گروهی که همه با لباس فرم و متحدالشکل تمرین می‌کنند و اصلا معلوم نیست جایگاه این گروه فرضی در جامعه‌ فرضی تئاتری کجاست؟ زمان، مکان، هویت و همه چیز در این نمایش در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و اگر فرض کنیم همین نکته، هدف این نمایش است، باید پرسید علت چیست؟ تماشاگری که با مسائل و مصائب گروه‌های تئاتری آشنا نباشد بعد از دیدن این نمایش به درک درستی از این مسئله نمی‌رسد و شاهد یک برخورد سطحی با این موضوع است و توقع تماشاگران تئاتری نیز به هیچ وجه پاسخ داده نمی‌شود. می توان گفت که این نمایش نه در برخورد با مخاطب عام و نه در مواجهه با مخاطبان تئاتری نمایش چندان موفقی نیست. پرسشی که پس از دیدن این نمایش در ذهن می‌ماند یک چرایی بزرگ است؟ پرسشی که نمی‌‌توان به راحتی به آن پاسخ داد.

با شناختی که از نویسنده و کارگردان این نمایش دارم حتما در پس همه‌ این سوالات یک آگاهی وجود دارد. کارنامه‌ هنری "مهدی محمدی" نشان می‌دهد که او شناخت خوبی از تئاتر دارد و گمان دارم در این اجرا اگر مشکل گیرنده (نگارنده) نباشد باید در پالس‌های ارسالی از سوی فرستنده تجدید نظر صورت پذیرد. احتمال این می‌رود که در این نمایش آن‌چه در ذهن کارگردان بوده است، هنوز تبدیل به کدهای قابل دریافت برای مخاطب نشده باشد. پیشنهاد می‌کنم گروه اجرایی و کارگردان این اثر، بعد از پایان جشنواره و گذر از شتاب ها و فشارهای اجراهای جشنواره‌ای با تامل بیشتری اثر خود را مرور کنند و مورد دقت و واکاوی قرار دهند. گمان می‌کنم این نمایش نیازمند تغییر باشد.