نقد نمایش یک زندگی بهتر
وای یوسف؛ وای...

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.
علی جعفری (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
(امتیاز منتقد به نمایش***)
فقر فاجعه می آفریند و آدمی را بی هیچ رحم و مروتی به کام نابودی می کشاند. پایانی تلخ می آفریند و انسان را بی تفاوت نسبت به سن و جنس در میان مشت پولادینش له می کند. همین خواص نفرت انگیز فقر اما، قرن هاست که برای نویسندگان، هم چون منبع الهامی بی پایان سوژه ده ها رمان و نوول و داستان کوتاه و نمایشنامه را فراهم کرده است. "یک زندگی بهتر" هم نمایشی از نابودی یک خانواده به دست بی رحم فقر است.
اول: همه منتظر رسیدن "رضا" فرزند ارشد خانواده هستند که چندسالی است در فرنگ پزشکی می خواند. به جز پدر (که از همان ابتدا با خروج غیر قانونی "رضا" به بهانه تحصیل مخالف بوده و ظاهرا قبل از رفتن "رضا" با هم دعوای مفصلی هم، باهم کرده اند) سایر اعضای خانواده "رضا" را ناجی خود می دانند و منتظرند که جیب پرپول رضا گره کور مشکلات اقتصادی شان را باز کند. "رضا" اما، در این سالهای دور از خانه هیچ تماسی با خانواده نداشته و آنها را از خود بی خبر گذاشته است. او حتی خبر ندارد خانه پدری به خاطر ضمانت وامی که برای تامین پول خروج غیرقانونی اش از کشور گرفته شده، در رهن بانک است و قرار است تا یک ماه دیگر به دلیل ناتوانی خانواده در پرداخت بدهی به بانک مصادره شود. به گمانم تا همین جا و در همان دقایق ابتدایی نمایش، اغلب تماشاگران ادامه نمایش را پیش بینی خواهند کرد. "رضا" می آید. اما نه تنها او هم آه در بساط ندارد، بلکه معلوم می شود در تمام این سالها به جای تحصیل پزشکی، در بیمارستانی نظافتچی بوده است. حالا هم به اتهام دزدی هشت ماه است که شغلش را ازدست داده و حتی از آلمان اخراج شده است. اما علیرغم این پیش بینی صحیح تماشاگران، برگ برنده نمایش در غافلگیری مخاطبان، جای دیگری است.
دوم: "فاطمه" (مادر)، "مسعود" (برادر کوچک) و "آرزو" (زن عقدی مسعود) شخصیتی کاملا آشنا و تکراری دارند. فاطمه، مادر و همسری رنج کشیده است که در دنیای کوچک خود تنها به آرامشی حداقلی راضی است و به همین دلیل در تمام نمایش بیش از آنکه نقشی در شکل گیری داستان داشته باشد، تنها به کار ایجاد فضای لازم برای شکل گیری گفتگو میان شخصیت های دیگر می آید. "مسعود" که به تازگی از کار اخراج شده و بعد از سه سال حتی اندک توانی برای شروع زندگی مشترک با همسرش ندارد، نیز نمونه بسیار تکرار شده از جوان جاهل و عامی است و اتفاقا به همین دلیل هم عمده شوخی ها و طنازی های کلامی اش برای مخاطبان کاملا آشناست. گرچه همین شوخی ها به ویژه با همراهی "آرزو" در بسیاری از دقایق نمایش، عامدانه و آگاهانه از تلخی دهشتناک داستان می کاهد. "یوسف" ( پدر) و "رضا" اما در این میان، شخصیت هایی منحصر به فرد و کلیشه گریز دارند. "رضا" گرچه در ابتدای نمایش فرزند نافرمان دروغ گو و عاطل و باطلی به نظر می آید که از اعتماد خانواده سواستفاده کرده و به جای تحصیل در فرنگ به عیاشی مشغول بوده است. اما به مرور و در طول نمایش چهره پنهان هیولاوار خود را عیان می کند. چهره ای که برای رسیدن به پول، حتی از کشتن پدر هم ابایی ندارد. "یوسف"، شخصیتی غیرقابل پیش بینی دارد. رزمنده سابق که از هشت سال حضور در جبهه کوچکترین طرف مادی نبرده، کارگاه سه تار سازی اش را به علت بیماری ریوی ناشی از براده چوب توت تعطیل کرده و حالا دست فروشی می کند. اما حاضر نیست از اعتقاداتش دست برداشته و برای رفع مشکلات مالی از امتیاز رزمندگی استفاده کند. نمایشنامه البته به شکلی ناتورالیستی وارد لایه های پنهانی کاراکترها نمی شود و همه کنکاش های لازم در شخصیت ها را به عهده تماشاگران می گذارد. به عبارت دیگر عملیات شناخت تماشاگران از کنه وجودی شخصیت ها، نه در طول نمایش که دقیقا پس از اتمام آن آغاز می شود. "یک زندگی بهتر" داستان رویارویی "یوسف" و "رضا"ست. جنگی تمام عیار میان پدر و پسر که البته به شکست پدر می انجامد. "یوسف" زبان تلخ وگزنده ای دارد. اصول گراست و به نظر دل به دنیا نبسته است. به همین دلایل شکست ناپذیر به نظر می رسد. در حالی که رضا خوش پوش، خوش اخلاق، کاریزماتیک و خلاق است. دقیقا به همین دلیل همواره علی رغم مخالفت های اولیه همه خانواده را با خود همراه می کند. دست آخر این رضا است که برای رسیدن به پول خانواده را مجاب می کند که یوسف را به استنشاق بخار جوهر نمک مجبور کنند، تا به این وسیله بتواند خود را جانباز شیمیایی جا بزند و از امتیازات جانبازی برخوردار شود. در این جدال حتی "یوسف" هم با همه نفوذناپذیری ظاهری، مقهور قدرت "رضا" می شود و البته این نخستین بار نیست که "یوسف" از "رضا" شکست می خورد. به خاطر بیاوریم که پنج سال پیش هم "رضا" با همین توانایی "یوسف" را مجبور به وام گرفتن از بانک برای تامین پول خروج غیرقانونی از کشور کرده بود.
سوم: اغلب دیالوگ های نمایش موجز، جذاب و حاوی پیام هایی برای پیشبرد داستان اند. کاربرد این ویژگی در نمایشنامه های رئالیستی ضروری است. چرا که در این گونه آثار، اگر دیالوگ ها هم همانند گفتگوهای زندگی روزمره کشدار و پر از حواشی باشد، نمایش کسالت بار خواهد شد. از دیگرسو انتخاب لحن وشیوه مناسب برای هر کاراکتر در اجرای نمایش هم باعث تاثیرگذارتر شدن گفتگوهای نمایش می شود. البته نباید از نظر دور داشت که اگرچه نمایش به داستان رویارویی "یوسف" و "رضا" می پردازد اما "یوسف" و "رضا" در تمام نمایش کمتر با هم رودررو می شوند و اتفاقا جذاب ترین و تاثیرگذارترین دیالوگ های نمایش به گفتگوهای "رضا" و "مسعود" مربوط می شود.
چهارم: کارگردان کوشیده است، در اجرای نمایشنامه ای به شدت مبتنی بر کلام، تصویر سازی کند. این تلاش برای ایجاد تصویر هم در طراحی صحنه نمایش (به ویژه استفاده از اختلاف سطوح برای تجسم فضای خانه ی قدیمی)، هم در میزانسن بندی نمایش و هم در شیوه اتصال صحنه های نمایش به یکدیگر (به صورت چیزی تقریبا شبیه "فید این" در ابتدای یک سکانس در سینما) مشهود است. هرچند که تلاش گاه بیش از اندازه کارگردان در واقع نماییف به ویژه در طراحی صحنه به مرور، باعث کاهش جذابیت دیداری نمایش شده است. از سوی دیگر تمهید نمایشنامه نویس در ایجاد داستانک هایی که هرکدام در موقع مناسب به داستان اصلی ضمیمه می شوند (برای نمونه: بیکار شدن "مسعود"، باردار شدن "آرزو"، رابطه "یوسف" و دوست رزمنده اش) به حفظ ریتم نمایش کمک فراوانی کرده و در طول نمایش از خطر دلزدگی ناشی از قدرت پیش بینی تماشاگران (همان که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شده است) کاسته است.