نقد نمایش رعنا
افسوس برای انتظاراتی که برآورده نمی شود

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.
علی جعفری فوتمی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
(امتیاز منتقد به نمایش **)
مدتی است که "علیرضا کوشک جلالی" بخشی از فعالیت های حرفه ای خود در ایران را بر برگزاری کارگاه های آموزشی و تولید تئاتر در شهرهای مختلف متمرکز کرده است. تولید آثاری همچون "روبینسون و کروزو" در تبریز، "رعنا" در لنگرود و "خدای کشتار" در کرمان حاصل همین فعالیت کوشک جلالی است. به گمان من بر این موضوع هیچ شک وتردیدی وارد نیست که تلاش کوشک جلالی در همراهی با هنرمندان شهرستان ها و توجه ویژه به تولید آثار نمایشی با استفاده از توانایی های موجود در استان های مختلف امری ستودنی است که انتظار می رود در آینده ای نه چندان دور نتایج قابل توجهی را در ارتقا سطح تئاتر در آن استان ها به همراه داشته باشد. با اینهمه جناب کوشک جلالی بر نگارنده خواهند بخشید اگر با صراحت بنویسم که اجرای نمایش "رعنا" علی رغم برخورداری از برخی ویژگی ها که بعدتر به آن ها اشاره خواهم کرد، به هیچ عنوان انتظارات مخاطبان را برآورده نکرده و در پاره ای از دقایق حتی موجب ناامیدی تماشاگران شده است.
هر اقلیم از اقالیم متنوع و پهناور کشورمان مملو از داستان ها و روایت های پرشماری است که ریشه در تاریخ آن اقلیم دارند. از حکایاتی از دلاوری ها و رشادت ها و پهلوانی ها گرفته تا ماجرای عشق های آغشته به خونی که در ذهن و جان مردمان ریشه دوانده و اندک اندک شاخ و برگ یافته و به مرور به موضوع داستان های پدربزرگ ها و مادربزرگ ها و لالایی ها و ترانه های محلی بدل گشته است. همین روایات و حکایات همچون گنجینه ای بی انتها در اختیار آفرینندگان آثار هنری قرار دارد تا با استفاده از ظرفیت موجود در آنها به تولید آثار هنری بپردازند. "رعنا" بازخوانی یکی از همین داستان هاست که با نگاه و تخیل "علیرضا کوشک جلالی" به جامه نمایش درآمده است. "رعنا"، همان دختر زیبای اشکوری است که ماجرای عشق سوزانش به سرگالش هادی و طغیان آنها در برابر خان اشکور هنوز بر سر زبان مردم گیلان جاری است و ترانه گیلکی رعنا را وصف حال او می دانند.
درباره اجرای نمایش "رعنا" ذکر چند نکته ضروری است:
اول: استفاده از ظرفیت موجود در ترانه ها و آیین ها و بازی های محلی در تولید آثار نمایشی می تواند از یکسو در جذب و جلب نظر مخاطبان موثر باشد و در دیگرسو به زدودن گرد فراموشی از چهره این گنجینه های فرهنگی کمک کند. در اجرای نمایش "رعنا" از بخشی از آیین ها و ترانه های محلی مردم مناطق شرقی گیلان استفاده شده است. اما نباید از نظر دور داشت که هنرمند خلاق در هنگام استفاده از این ظرفیت ها می تواند دستی به سر وروی آنها کشیده و با استفاده از امکانات موجود آنها را در شکل وشمایلی نو و جذاب به تماشاگران عرضه کند. اتفاقی که متاسفانه در اجرای نمایش "رعنا" به آن توجه نشده و به همین دلیل نمایش آنچنان که باید و شاید باعث جلب توجه مخاطبان نمی شود. ضمن آنکه نبود هماهنگی و یکدستی لازم، به ویژه در اجرای حرکات آیینی میان رقصندگان نمایش، بخش زیادی از حلاوت و شیرینی تماشای این آیین ها را از تماشاگران می گیرد. همچنین تکرار چندین و چندباره بخش هایی از ترانه "رعنا" در طول نمایش هم به مرور دلزدگی مخاطبان را به همراه خواهد داشت.
دوم: داستان نمایش از زبان دو نقال (زن ومرد) نقل می شود. نقالان در طول نمایش حضور دارند و بخش های مختلفی از داستان را روایت می کنند. گذشته از بازی نقال ها، خروج گاه و بیگاه شان از نقل (مثلا نگاه کنید به همان صحنه ابتدایی نمایش، جایی که نقال مرد به زبان گیلکی می خواند و مثلا قرار است نقال زن همان را به فارسی ترجمه کند و نمی کند یا به عنوان نمونه ای دیگر، شوخی نقال زن با نقال مرد درباره علاقه او به خورش فسنجان) نه تابع قراردادهای نمایش است و نه به روند اجرای نمایش کمک می کند.
سوم: داستان عشق رعنا و هادی، زاده تخیل نیست. در همان دوران که قائله جنگل به ضرب و زور تفنگ قزاق ها و روس ها و خدعه دشمنان رفیق نما در جنگل به وحشیانه ترین شکل ممکن سرکوب شد و سر جدا شده از تن "میرزا کوچک خان" برای ایجاد رعب و وحشت در روستاهای گیلان به تماشا گذاشته شد، رعنا و هادی از فرمان خان سرپیچی می کنند و بعد از کشته شدن هادی توسط عمال وابسته به زر و زور در منطقه، با وارد شدن آقاجان به عرصه ماجرا و کشته شدن او به ضرب گلوله قزاقان چند ماه قبل از تحویل سلطنت به رضا خان میرپنج به فرجامی خونبار می رسد. اما نکته مهم اینجاست که علی رغم اینکه از ماجرای رعنا مدت زمان زیادی نمی گذرد، روایت ها از این داستان در خود منطقه بسیار زیاد و متفاوت است. تاجایی که در برخی روایت ها رعنا را نماد سرکشی از قدرت سرکوبگرانه دیکتاتوری محلی می دانند و برخی دیگر او را تا حد زنی بدنام و روسیاه که هم زمان تن به عشق مردان مختلفی داده است، پایین می آورند. به گمانم وقتی روایت های شبه تاریخی درباره یک اتفاق تا این اندازه از هم متفاوت است، بر هنرمند هیچ حرجی نیست اگر در پرورش شخصیت های اصلی، آنها را با منطبق با نگاه و درک و دریافت خود بازسازی کند. گرچه کوشک جلالی در بروشور به این موضوع اشاره کرده است که در نگارش نمایشنامه "رعنا" دست آخر به روایت شخصی خود از این شخصیت رو آورده و به نتایج حاصل از تحقیقات تاریخی نعل به نعل وفادار نمانده است. اما حاصل کار در این بخش هم چندان قابل توجه نیست. شخصیت "رعنا" در نمایش فاقد عناصر شاخص و دریاد ماندنی است. رعنای کوشک جلالی صرفا دختر ساده و عاشق پیشه روستایی است که نمی خواهد با پسر شیرین عقل کدخدا ازدواج کند. او در تمام نمایش نه کنش قابل توجهی دارد و نه شخصیت عمیق و استواری پیدا می کند. سوتفاهم نشود! منظورم این نیست که کوشک جلالی باید از رعنا شخصیتی ژاندارک گونه می ساخت. اما اینکه رعنا تا این اندازه در سطح نمایش شناور مانده باشد هم به هیچ عنوان قابل قبول نیست. گذشته از رعنا، سرگالش هادی و به ویژه کردآقاجان هم در وضعیت مشابهی گرفتار اند. کردآقاجان هم که باید نمونه تمام عیاری از مبارزه و عصیان علیه ظلم باشد (و ظاهرا در واقعیت هم اینچنین بوده است.) آنقدر متزلزل و کاریکاتور گونه به مخاطبان نمایانده می شود که بعید است از او چیزی در خاطر کسی باقی بماند. (به عنوان نمونه در اواخر نمایش در گفتگوی هادی و کردآقاجان، کردآقاجان ظاهرا نه تنها حمایتی از هادی نمی کند بلکه حتی او را به جداشدن از رعنا نصیحت می کند و درباره خودش هم می گوید که دیگر از یاغی گری خسته شده و می خواهد دست از زندگی در کوه و کمر و تیر وتفنگ بکشد و به اصطلاح سر و سامان بگیرد.)
چهارم: بدیهی است که قرار بر این بوده تا در "رعنا" شاهد نمایش احساسات متنوعی از شخصیت ها باشیم. از جبن و ترس و زبونی گرفته تا عشق و شجاعت و طغیان! و باز هم بدیهی است که نمایش این احساسات، بیش از همه بر عهده بازیگران نمایش است. اما آنچه در هنگام تماشای نمایش باعث سرخوردگی می شود، این است که بازیگران پرتعداد نمایش بیش از بازی کردن مشغول انجام وظیفه به نظر می رسند. بازی های سرد و بی روح بازیگران نه نشانی از بازنمایی احساسات و حالات شخصیت ها دارد و نه توجه تماشاگران را به خود معطوف می کند. شاید به همین دلیل است که در طول نمایش تنها واکنشی که در مخاطبان دیده می شود خنده هایی است که از شوخی های شاگرد قهوه چی ایجاد می شود. البته بی انصافی است که از بازی "کیوان خسرومرادی" در نقش خان یاد نکنیم. تلاش او در تجسم شخصیت بی رحم جلال خان ستودنی است. ظاهرا همانگونه که در طول نمایش جلال خان همواره بر فراز ایستاده و همه چیز را از بالا نظاره می کند، بازی سایر بازیگران هم در سایه قدرت نمایی او کمرنگ شده و به چشم نمی آید.