در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش "مرگ کسب و کار من است"، نوشته "صحرا رمضانیان" به کارگردانی "پیمان کریمی" (اصفهان)
چیست تدبیر؟ قافله آیا بماند یا براند؟

نقد نمایش "مرگ کسب و کار من است"، نوشته "صحرا رمضانیان" به کارگردانی "پیمان کریمی" (اصفهان)
چیست تدبیر؟ قافله آیا بماند یا براند؟

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.

همایون علی آبادی (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)

(امتیاز منتقد به نمایش *)

خداوند سبحان این "کوروش نریمانی" را ادب کند که پس از ارایه نمایش "والس مرده شوران"، همه تئاتری ها را از زمین متوجه زیر زمین کرد. من در حیرتم که این فانتاسم های ذهنی بیمارگونه که دایما درام را در برزخ و دوزخ و زیر زمین جستجو می کنند، آیا به روی زمین هم ادای دین کرده اند یا نه؟ سرکار خانم "صحرا رمضانیان" باز سلوکی در نبش قبر دارد. آنهم در کاری به شدت ملال انگیز که گویا اساسا در تئاتر ما یک جریان شده است. پس از کارهای دیگران، کار اخیر "حسن رونده" که سراغ مرده شوران بینوا رفته بودد و با تکه تکه های چلوار، دو زن مرده شور را نشان می داد. یا یکی، دو کار دیگر که عجالتا این زمان بگذار تا وقت دگر را پیش رو خواهیم آورد!

 حالیا، در متن یک جشنواره کاری ناپخته، ابتدایی و به شدت آزارنده را بر صحنه آورده اند. صحنه با یک جنازه قنداق پیچ شده شروع می شود و از اینجا نقبی به قصه درام می زند که فی الواقع از فرط رقت موضوع، تماشاگر را به اسف می افکند. آخر عزیزان! هنوز روی زمین ما این همه مسئله و معضل و مشکل داریم، شما به خاطر یک موقعیت دراماتیکی از قبر و مزار و گورستان و نبش قبر سخن به میان می آورید؟ به راستی وظیفه یک تئاتر خوب چیست؟ دوستان ما در اصفهان تماشاگر را قبض روح می کنند. با آن جسد و مزار و مقبره چنان کار حیرت آوری انجام دادند که آدمی باید مرتب و مستدام دعای امن یجیب بخواند تا مبادا چیزی از مراسم ذهن بیمار این جماعت بر تریج قبای تماشاگران ننشیند.

اولین اثر معاصری که ما را از زمین به زیرزمین و جهنم و ارم عمادی برد "دوزخ" یا "در بسته" اثر "ژان پل سارتر" بود. در این اثر زنی به نام "استل" و "آینس" که هر دو بدکاره اند، به جهنم هبوط می کنند و سارتر ما را به سکنج دنج دوزخ می برد و با استادی به شرح صدر زندگی روزگار گذشته اینان نزدیک می کند. نام دیگر نمایش "دوزخ" سارتر "دربسته" است که در سرای باقی اتفاق می افتد. کاری جمع و جور و اگزیستانس که با نگاه ژرفا بین و عمیق سارتر ما را به اوج لذت و انطباق می برد. اما دوستان ما که اسم نمایش "مرگ کسب و کار من است" را از "احمد شاملو" وام گرفته اند و بر کار نهاده اند، فی الواقع سوراخ دعا را گم کرده اند. از همان هنگام با صحنه ای زشت و ناخوب روبروییم: یک جسد و جنازه و باز چه کردیم آمد. انسان، را دریابید! به زیر زمین می روید تا تئاترتان مدرن و بکر و تر و تازه باشد؟ بسم الله! چرا تماشاگر را درگیر کاری که از زیبایی شناسی دراماتیک بویی نبرده نشان می دهید؟ قصه روایت می شود. والس مرده شوران "کوروش نریمانی" این بار جلوه و جمال دیگری دارد. خانم ها آقایان! شوک! در جشنواره فجر تئاتر سی و چهارم سفری به عمق زمین داریم! جنازه ها را دراز به دراز می کاویم و می گوییم تئاتر در زیرزمین نه تئاتر زیرزمینی! فرق است بین اجرای زیرزمینی تئاتر با اجرا در زیرزمین. در سرزمین اوهام و صدای مدام کلبی ها یا تئاتری که اگر نبش قبر می کنند تا قصه ای را باز گویند، لااقل باید دراماتیزه باشد. بازی، نور، صدا و سایر ادات و ادوات در این کار اصفهانی های عزیز محلی از اعراب ندارند و هر چه هست ورزشی در زشتی است. در زشت انگاری و بلبله و دمدمه و در یک کلام بی اجازه نبش قبر کردن و تئاتر را در اعماق اجساد و جنازه ها نمایش دادن! همانا نمایش "مرگ کسب و کار من است" ترجمه "احمد شاملو" اثر "روبر مرل" درام نویس معاصر فرانسوی است.

حالیا! خانم نویسنده به چه مجوزی این اسم را از کار بامداد وام گرفته اند، خدا می داند! شبان فریبک و چربک زنی آنجاست که این متن که در اجرایی زشت و بی لحظه ای زیبا شناختی تئاتری بر صحنه می آید، همه چیز دست به دست هم می دهند تا گذشته دوزخیان زیرزمین را وارسند. آخر، دوستان "همه گویند ولی گفتن سعدی دگر است". شما در اجرا حتی یک لحظه تئاتری درخشان ندارید. بلی! ما شوکه شدیم. اصفهان ما را به مغاک اجساد مرده ها و مرده شورخانه می برد. روی زمین دیگر سوژه نبود که به زیر زمین پناه بردید؟ آنهم با دیالوگ هایی بسیار محاوره ای، باسمه ای و به دور از حرمت و حیثیت ادبی نمایش معاصر فارسی زبان؟! در هر حال بشتابید. مد روز است. پس از "کوروش نریمانی" و "حسن رونده" و دیگران جریان نبش قبر و کاوش و کنکاش آدم های خوب و بد در تئاتر شیک ما مد شد. مبارک است ان شالله! ما به فاتحه اهل قبور رفتیم. دعایی و درودی و بدرود. مرده شور و کارش شستن جنازه است. در این کشاکش مرگ در پی حقایق گذشته نقدی است برای اجرایی مطول و زشت. چرا زشت؟ چون حتی رنگ جنازه مرده ها و کفن حضرات هم توی ذوق بزن و مشوه است. اجرا که بماند. بازی های فی الجمله بد بماند! طراحی صحنه بی کارکرد که گویا دچار جمود نعشی است و خلاصه چه بگویم دیگر؟ هیچ! فرصت ها یکی پس از دیگری در روی زمین در تئاتر ما در زیباشناسی تئاتری به خاک و خون کشیده می شوند و در قبالش ما به عمق خاک و پوک سفر می کنیم.

خانم ها و آقایان! همان شاملوی عزیز که نام ترجمه اش را خیلی ساده و بی آنکه بگویید از وی برگرفته اید راجع به مرگ و اینکه مباد و مبادا در دوزخ و برزخ سین، جیممان کنند می گوید: "هرگز از مرگ نهراسیده ام / اگر چه دستان نازکش از ابتذال شکننده تر بود / مردن، بودن، حاشا حاشا اگر از مرگ هراسیده باشم / همه هراس من مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی فزون تر باشد"

این نگاه استتیک ابرقدرتی مثل شاملوست و "مرگ کسب و کار من است" اصفهانی های عزیز هم هنر تئاتر دوزخی و برزخی! من اطمینان دارم که اینان دوزخ و برزخ "کمدی الهی" دانته را نخوانده اند والا این همه مسطح و تخت و بی مایه کار نمی کردند. دانته در دوزخ می گوید: "دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست!" و حالیا، "مرگ کسب و کار من است". ای اجله مرده شوران معاصر فعلا تئاتر ما روی هستن شما "زوم" کرده و باید مراقب باشید و از مراتب صنفی خود در حالی که سر در جیب مراقبت و مکاشفت فرو برده اید، دفاع کنید.

"مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی / تا در آغوشش بگیرم تنگ و تنگ"

و عنصر گم شده در تمام کارها: به ما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوییم. به ما اجازه ندادند در لحظه لحظه این خرابات ذهن مان را جراحی کنیم. به ما اجازه ندادند مزار مرده شورخانه را در خاطره ازلی و ابدی خود از یاد ببریم. مد امسال "والس مرده شوران"! آقایان و خانم ها برای رفتگان خود فاتحه ای قرائت کنید و از بانیان طلب کنید نه مزار شریف و نه پچ پچ های ادعیه مانند نگاه هنر و ادب ما را به مرگ برای رونق کسب و کار مرده شوران زنده شود. شما رفته اید به جلجتا و فراموش کرده اید که همین ادب معاصر دوزخی و برزخی ما درباره مرگ می گوید: "دهانت را می بویند نازنین / مگر گفته باشی دوستت دارم / ذهنت را جراحی می کنند مگر به دامگاه عشق فرو افتاده باشی..."

آری نعش عشق، نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید و این همه در باره مرگ نهراسید. باری به قول حکیم طوس: "اگر مرک داد است بیداد چیست؟"

و آخرین خطابه ما به بروبچه های اصفهانی شهادتی است از منوچهر آتشی برای شهادت اخوان امید:

"کاروانی ها کاروان سالاری افتاده است از پای

چیست تدبیر؟

قافله آیا بماند یا براند؟

و حرامی تر حرامی مرگ که دهان را می فرساید.

چیست تدبیر؟ قافله آیا بماند یا براند؟"