در این خانه عشق است
بولتن شماره 3

زهرا صبری: سال ۶۸ بود که به واسطه پدرم که خادم تعزیه بود با تئاتر آشنا شدم اما وقتی پایم را در کانون تئاتر بانوان گذاشتم هرگز فکر نمیکردم روزی برسد که دیگر قادر نباشم پایم را از این خانه بیرون بگذارم و بسیاری از معادلات زندگی ام را به خاطر این خانه به هم بریزم.
حالا که به این سالها فکر میکنم میبینم عشق واژهای است که تئاتر به وجود آدمی تزریق میکند و اهالی این خانه را ماندگار میکند.
نگاه کنید میبینید طی همه این سالها مدام به این خانواده اضافه شده اما از این خانه کسی به اختیار نرفته است. چه رخ میدهد که چنین میشود؟ آیا امکانات زیادی در این خانه هست؟ آیا پولی در کار است؟ نه. واقعیت این است که اینجا ما گمشدگان خود را پیدا میکنیم. نیمه دومی که با وجودمان چفت میشود. من که شخصا طی این سالها بارها و بارها مادر شدهام و بچههایم را بزرگ کردهام. امروز هم یک بچه یک ساله دارم در این جشنواره و طی سالها هرچند برای بزرگ کردن این بچهها موهایمان رنگ باخته اما ما هرگز خودمان را نباختهایم.
اینها که میخوانید شعار نیست. ملموستر از این است که انصاف باشد شعارش بخوانیم. در تئاتر چیزی هست که همه کمبودها را ترمیم میکند. شاید آن رقص سمایی که مولانا در کوچه و برزن انجام میداد را ما تئاتریها در دل خود انجام میدهیم. و حالا در نهایت همین صداقت میگویم آنچه خانواده تئاتر به آن احتیاج دارد اطمینان خاطر است. اینکه دنیای اعتماد از آنها گرفته نشود. وقتی اعتماد باشد تو میتوانی با چشمان بدون دروغ با تماشاگر حرف بزنی و جواب راست بگیری. اما عدم اعتماد باعث میشود شما به چیزهایی فکر کنید که تا به حال به آن فکر نمیکردید. باید به خاطر عشق به هنرمند اعتماد کرد.