در حال بارگذاری ...
...

مصائب صحنه

بولتن شماره 9

مصائب صحنه

بولتن شماره 9

چیستا یثربی: بیش‌تر گروه اجرایی نمایش امسال مرا جوانان تشکیل داده‌اند؛ همان نسل سومی‌هایی که اکنون در دانشگاه زیاد با آنها سر و کار دارم و گاهی همدیگر را نمی‌فهمیم و اوقاتی بسیار به هم نزدیک می‌شویم.

کارکردن دربارۀ «رضا میرزاده‌عشقی» راه رفتن روی لبۀ تیغ است چرا که این شخصیت واقعی است و تاریخ به زندگی و ماجراهای او شهادت می‌دهد، پس ما نمی‌توانیم بسیاری از فانتزی‌ها و تخیلات خود را وارد داستان کنیم.
به هر حال نمی‌خواهم دربارۀ نمایش خودم صحبت کنم، می‌خواهم از تجربه‌ای بنویسم که این نمایش به من داد و آن تجربۀ دشوار «بازیگر سالاری» است. این اصطلاح را به معنای منفی در نظر بگیرید، چون همیشه منفی نیست. در نهایت این بازیگر است که روی صحنه می‌رود و تو، به عنوان کارگردان، در اتاق تاریک فرمان، تنها می‌مانی. در نهایت این بازیگر است که سلطان صحنه می‌شود و تو حتی دیده نمی‌شوی. مشکل من، پیدا کردن بازیگران جوان بود، مشکلی که بسیاری از کارگردان‌ها تجربه کرده‌اند. همیشه با گروه حرفه‌ای خودم کار کرده بودم. گویی سیما تیرانداز، محمد حاتمی، شهره سلطانی، مهسا مهجور، آدم‌های همیشگی نمایش‌هایم شده بودند، اما ناگهان متنی به دست گرفتم که یازده بازیگر جوان می‌خواست. عشقی در 29 سالگی کشته شد و تمام دوستانش جوان بودند؛ تو باید خطر کنی و به دنبال بازیگران جوان و با استعداد تئاتر بگردی، نمی‌خواستم از بچه‌های آموزشگاه‌ها استفاده کنم؛ می‌خواستم حتما تجربۀ صحنه‌ای داشته باشند اما جوانان هنرمند بین 20 تا 30 سال در تئاتر ایران نادرند و اگر هم باشند همۀ فیلم‌ها و سریال‌ها، قبل از ما جذب‌شان کرده است پس برای پیدا کردن نقش «رضا میرزا عشقی» و اطرافیانش جدال سختی شروع شد اینها جوانان نسل من نیستند، آموزش می‌خواهند، ذهن‌شان سوال و چالش است و مهم‌تر از همه اینکه باید عاشق نقش باشند تا بازی کنند. اینجا بود که من کوتاه آمدم و دورۀ خودم را فراموش کردم. این بازیگر سالاری؛ گاهی شاید به ضرر کارگردان تمام شود اما برای من حسن زیادی داشت چرا که استعدادهای درخشانی را به صحنه معرفی کرده‌ام و آنها هم به من انرژی و انگیزه بخشیدند و این یعنی تئاتر؛ یعنی ارتباط دو سویه. من این را نشانه‌ای مبارک می‌بینم.