دنبال خودمان میگردیم
بولتن شماره 10

امین عظیمی: اواخر آذرماه بود. وقتی تصمیم گرفتم سردبیری روزنامه جشنواره بیستونهم را قبول کنم تنها یک ایدۀ کلی در سر داشتم و آنهم این بود که چطور میشود نیاز تمام گروههای مخاطب جشنواره را در این نشریه دید.
نیاز هنرمندان، تماشاگران، مدیران و مسئولان و از همه مهمتر، نیاز دانشجویان که بهزعم من؛ اصلیترین گروه مخاطبان جشنوارۀ تئاتر فجر هستند. تجربۀ حضور در تحریریه نشریه روزانه برخی از دورههای پیشین به من یاد داده بود که ایدهآلگرایی و بلندپروازیام را باید با توجه به محدودیتهای زمانی و مالی انتشار چنین نشریهای، به نقطۀ متعادلی برسانم. اما از طرف دیگر برای خودم اهدافی را طرح کردم. این که نشریه انعکاس دهندۀ ماهیت ذاتی تئاتر باشد. در لحظه شکل بگیرد؛ در روز انتشارش اثر کند؛ و اگر ظرفیتاش را داشت در خاطرهها ثبت شود و در بهترین حالت، توسط آیندگان مرور و بازیابی شود. از نشریههایی که پیش از تولدشان تنها با هدف آرشیو شدن به دنیا میآمدند بیزار بودم. نشریههایی با کاغذهای ضخیم و صفحاتی بیروح و خالی که برای ورق زدن آنها تنها 3 دقیقه وقت صرف میشد و مابقی عمر آن نشریه در سطل زباله سپری میشد. فکر میکردم اگر نشریهای بخواهد ارزش آرشیو شدن را پیدا کند باید در محور محتوا ناب و پر مایه باشد. آنوقت دیگر نیازی به آرشیو کردن اجباری نیست؛ چون این مخاطب است که خود در تعامل با پدیدهای که دوستاش دارد و با آن ارتباط برقرار میکند، دست به کار میشود و نشریه را به دیگران هم توصیه میکند. دوست داشتم ساختارشکن باشد؛ باج ندهد و محملی برای حضور جوانترها باشد؛ هرم قدرت در تئاتر را نادیده بگیرد؛ نسبتهای جدید تعریف کند. گفتوگوهای بیمایه با چهرههای تکراری را کنار بگذارد و ساده و عمیق باشد. در تلاش برای شکل دادن به روزنامهای بودم که خیلی زود با مخاطباناش ارتباطی دوستانه برقرار کند و در ورای عکسهای بزرگ و صفحه پرکن، مطالبی خواندنی و دندانگیر در آن پیدا شود. کاربردی باشد و بتواند در روزگار عسرت نشریات خوب تئاتری، حتی برای 10 روز هم که شده ظرفیتهای برپایه روزنامهنگاری در حوزۀ تئاتر را بسنجد. از منظر طراحی و قطع هم برهم زدن عادت مخاطبان هدف اصلی بود. نشریهای که میخواهد بهسرعت خودش را بشناساند باید در فرم و محتوا عادتها را نادیده بگیرد. کار شروع شد. یک پیش تولید یک ماهه برای آماده کردن کار، بعد هم شبهای جشنواره و حالا هم شمارۀ پایانی. بطور طبیعی انتظار واکنشهای متفاوت از جانب مخاطبان را داشتم. اما چند روزی که گذشت گمان کردم رسوب آسیبهای نشریه نشریههای عادت شده توقعات مخاطبان از روزنامه را دچار انحراف کرده است. گروه اندکی از هنرمندان حاضر در جشنواره در برخورد با این روزنامه به امکانات فراهم آمده برای رفع نیازهایشان در زمینۀ اطلاعرسانی، پژوهشی، انتقادی و... توجه نمیکردند؛ بلکه تنها به دنبال خط و نشانی از خودشان بودند. اگر نشریه عکس یا نوشتهای در مورد آنها – و به طور قطع نه از منظری انتقادی – داشت، احساس خوبی نسبت به آن داشتند و در غیر اینصورت نشریه را نادیده میگرفتند. این یعنی اینکه روزنامه جشنواره باید به آلبوم عکس گروهها یا چهرهها بدل شود. حالا شما تصور کنید با بیش از 100 اجرا در جشنواره چگونه میتوان به طور منصفانه تکتک آدمها و گروهها را به شکلی که سخن رفت در نشریه دید؟ این امری نشدنی است. چه اگر ممکن هم بود کتاب کاتالوگ جشنواره معنای خودش را از دست میداد. اما متاسفانه این نگاه آزارنده حتی تا آخرین شماره، ادامه پیدا کرد. اسماش را میگذارم «خودخواهی فرهنگی» و درست نمیدانم ریشههای فلسفی و تاریخی اش را باید در کجای تئاترمان جستجو کنیم، اما هرچه که هست انگار این نیاز اصلی تئاتر ماست. تئاتر ما بیش از آنکه بخواهد از خودش بداند، یا از تئاتر دیگر نقاط دنیا اطلاع کسب کند، دلش میخواهد خودش را تماشاکند. تصویر خودش را با اسم و مشخصات... در هر حال این آخرین شماره از روزنامۀ جشنواره است و تا ساعتی دیگر به خاطره میپیوندد. روی سخن من با دوستانی است که در سال آتی قصد دارند چنین نشریهای را به چاپ برسانند. یا باید برای این خودخواهی فرهنگی چارهای یافت و یا در برابرش تسلیم شد... شاید هم راه دیگری باشد.