گفتگو با «حسین پاکدل» نویسنده و کارگردان نمایش «حضرت والا»
نگاهی شاعرانه به یک عادت تاریخی

نمایش «حضرت والا» بیش از هرچیز نشان دهنده دغدغۀ «حسین پاکدل» نسب به مقولۀ نقد قدرت و عبرت از تاریخ است. پاکدل با نگاه و زبانی شاعرانه زندگی تیمورتاش و دخترش را زمینۀ بیان دغدغههای خود قرار داده است تا در این رهگذر مطالب ناگفتهای را باقی نگذارد.
گذشته از نمایش حضرت والا، حسین پاکدل با سابقۀ مدیریت در تئاتر کشور میتواند نگاهی منتقدانه به شرایط امروز تئاتر ایران نیز داشته باشد تا از این گفتههای او بیشتر استفاده کرد.
آیا در طول اجرای عمومی به این نتیجه نرسیدید که برای جواب به دغدغههایتان بهتر بود با نگاهی تلختر به نقد قدرت میپرداختید تا این نگاه شاعرانه که الان وجود دارد؟
آن چیزی که شما میگویید در لایههای زیرین متن وجود دارد. این شاعرانگی در حقیقت رویۀ متن است ولی شما آن هول و هراس یک زن (پوران) یا یک مرد (شخصیت حضرت والا) را در زیرمتن کاملا میبینید. ما نباید برای تماشاگر تصمیم بگیریم. خشونت را نشان دهیم؛ برای اینکه تماشاگر متوجه شود که مثلا با یک وضعیت تراژیک یا وضعیت دراماتیک خشنی روبه رو است. ما حتی در صحنۀ «ضیافت»، خشونت صحنه را گرفتیم چون در متن اولیه این شخصیتها یکی یکی به چنگکهای قصابی آویزان میشوند به دلیل اینکه تخیل تماشاگر در زمانی که شخصیت خیلی ساده داخل قاب بیاستد بیشتر کار میکند. این اتفاقا وجه تراژیک اثر را خیلی بالاتر میبرد. من هر چقدر هم وقت داشتم خشونت نمایش را بیشتر نمیکردم. چون نه علاقمند به خشونتم نه اعتقاد دارم به اینکه اگر خشونت را نشان دهیم باعث میشود از وجوه منفی خشونت درس عبرت گرفته شود.
با توجه به نام نمایش قبل از دیدن این اثر تصور میشود که نمایش به زندگی تیمورتاش یا همان حضرت والا میپردازد ولی بعد از دیدن اثر میبینیم که تنها زندگی تیمورتاش نیست. حتی پوران (دختر تیمور تاش) و انتقام گیری او هم تمام ماجرا نیست. نقطه اتحاد و اتصال روایت زندگی این انسانها در کجاست؟
شخصیت پوران، که در حقیقت ایران تیمورتاش است و ما نام پوران را بر او گذاشتهایم. نمایش با باز شدن دفترچه خاطرات دختر شروع میشود و تمام نمایش را از منظر خاطرات پوران میبینیم و در نهایت با رفتن او و جای گذاشتن دفترچه، نمایش تمام میشود یعنی همان آغاز نمایش. همه جا محور نمایش، پوران است حتی ما در لحظۀ تاجگذاری و ضیافت از منظر پوران وارد میشویم.
این برداشت مشخص است ولی زمانی که وارد روایت زندگی حضرت والا میشویم پوران نه حضور فیزیکی چندانی دارد و نه تاثیر گذاری دراماتیک خاصی.
به خاطر اینکه وجوه دیگری از پوران در صحنه فعالیت میکند و تاثیر دارد. وجه خاطرات و تخیلی پوران، «منیر» است که همیشه حضور دارد. وجه خردمندی، «عاطفه» و احساس مادری او «سرور» است. اینکه ما این سه شخصیت را یکی گرفتیم به خاطر این است که در واقع سه وجه از یک شخصیت است و همدیگر را کامل میکنند. شاید اگر ما نام نمایش را دختر حضرت والا میگذاشتیم برای شما کمتر این مسئله به وجود میآمد به دلیل اینکه روایت قصه از منظر پوران است. حضرت والا به عنوان یک شخصیت محوری بار دراماتیک اثر را با خود حمل میکند و چون از آخر به اول است وجه تراژدی آن صد چندان میشود. حضرت والا از یک جنازه در ابتدای نمایش به یک مرد در اوج قدرت میرسد و سپس از اوج، یک مرتبه حذف میشود.
ولی وجه انتقامجو و خشن پوران باعث ماندگاری او میشود. زنهایی هم که در تاریخ توانستهاند از مردها جلوتر بروند همه این خصلت را داشتهاند. در نمایش شما هم همین خصلت است که داستان را پیش میبرد پس چرا باید به وجوه دیگر شخصیت پوران به این اندازه اهمیت داد؟
در هر صورت شما غافل نشوید از اینکه یک دختر در طبقۀ اشراف در یک بستر زمانی از حوادثی که بر او میگذرد تبدیل به این موجود انتقامجو میشود. چون پوران بیشترین وقت را با پدر سر کرده تمام حوادثی که بر پدرش میگذرد در ذهن او میماند و بعد هم تنها کسی است که به دنبال خونبهای پدرش است و تا به نتیجه دلخواه هم نمیرسد کار را رها نمیکند.
در راستای مفهوم نمایش، ضرورت پرداختن به پوران و اینگونه زنها چیست؟ زنهایی که در تاریخ ایران همیشه به صورت انفرادی تاثیرگذار بودند؟
ضرورت آن عبرت گرفتن از کل وقایعی است که بر حضرت والا میرود. ما نمیخواهیم بگوییم که این الگوست و یا الگوسازی کنیم به خاطر اینکه شیر زنانی داریم که خیلی قویتر و قدرتمندتر عمل کردهاند اما وجه دراماتیک این شخصیت قویتر است و ما توانستیم این را در بستر یک درام به وجود بیاوریم.
تصور میشود شما در این نمایش تحتتاثیر نگاه علی رفیعی در بعضی از آثارش هستید. به طور مشخص آثاری که به نقد قدرت میپردازد. تداوم نوع نگاه دکتر رفیعی از جانب شما ارزشمند است ولی آیا خود شما هم این نیت را دنبال میکردید؟
این نیت من نبوده است. به هر صورت ما در بستر تجربههای گذشتگانمان سیر میکنیم. هرکدام از ما خودمان هستیم به اضافۀ داشتههایی که از قبل داشتهایم و دوستان و هنرمندانی که از قبل بودهاند. برای من باعث افتخار است که کارم با اثر آقای رفیعی قیاس شود یا حتی نشانههایی از آن در نمایش من هم پیدا شود. اگر به این حد برسیم که خیلی خوب است. علی رفیعی -به عنوان استاد- و خیلی از هنرمندان دیگر مانند سمندریان، بیضایی یا علی حاتمی وقتی که خلق اثر هنری میکنند اثر آنها تمام نمیشود بلکه جاری میشود. ما محصول اندیشههای پیشینیان خودمان هستیم. تحتتاثیر هر یک از اینها یک اثر مجزا را خلق میکنیم. بله! من نوع روایتی را که آقای رفیعی دارند، زیبایی شناسی و یا شاعرانگی را روی صحنه را، خیلی دوست دارم و همیشه برایم قابل ستایش بوده است.
خصوصیت آثار علی رفیعی که شما هم دنبال کردهاید نگاه تراژیک به تاریخ با فضایی شاعرانه است؟ چرا باید تنها با شاعرانگی به این مقوله نگاه کرد؟
شاعرانگی زبان یک اثر برای ایناست که اساسا آنچیزی که از تاریخ و گذشته به یاد میماند خشونتی است که بر یک ملت وارد شده است. جنگ قدرت، از ابتدای تاریخ بوده است و کسانی که همیشه آسیب میدیدند مردم، نخبگان و اندیشمندان بودهاند. کسانی که به هر صورت میتوانستند برای جامعه کارایی داشتهاند. این یک عادت تاریخی است و کاریش نمیتوان کرد. ما چه وجهی از تاریخ را نشان دهیم؟ عاشقانگی آن را که هست و میگویند. در رمانها و قصههای مختلف مدام میگویند. هرچند آنهم در هرصورت به یک تراژدی ختم میشود. نمیتوانیم منکر این شویم که گذشتۀ ما گذشتۀ تاریکی است و اصلا وجه عاشقانه و جذابی ندارد که با آن به آرامش برسیم.
البته این شاعرانگی پر از معانی تراژیک است. زبانی که شما انتخاب میکنید برای روایت قصه شماست. وقتی که شخصیت پوران بعد از فجایعی که بر این خانه میرود که کاملا نماد یک کشور است، میگوید «کوفتن ندارد درب خانهای که چشمانتظار هیچ نیست الا هراس سرزده که آن هم بختک خانگی است بینیاز کوبش رقصت» یعنی ما همیشه در هراس و دلهره زندگی میکنیم و این هراس هیچوقت از ما اجازه نمیگیرد که وارد شود. این در زبان، شاعرانه است ولی محتوای تراژیکی دارد. تمام آثار تراژیک شکسپیر هم زبان شاعرانهای دارد. برشت یا دورنمات هم به همین صورت. به خاطر اینکه زبان صحنه باید شاعرانه و جذاب باشد.
به عنوان آخرین سوال با توجه به تجربه مدیریتی شما در تئاتر ایران، ریشه تعارض بین مدیران و هنرمندان را چگونه بررسی میکنید؟
من اول تکلیف را مشخص کنم. وظیفۀ هنرمند غُر زدن است. هنرمند دو وظیفه عمده دارد؛ یک اینکه ادعا داشته باشد. این ادعا در ذات هنر است و هنرمند دعوی خلق دارد. ادعا را از هنرمند بگیریم هیچچیزی برای او باقی نمیماند. دوم باید هنرمند غر بزند و انتقاد کند. هنرمندی که انتقاد نکند فایدهای ندارد. باید این حق را به او داد و هنرمند باید همیشه طلبکار باشد. چارهای هم نیست. باید در قبال این دو ویژگی بزرگ هنرمند، سعۀصدر و ظرفیت داشت. اگر به این دو توجه نکنیم هیچ اتفاق بزرگی در جهان نمیافتد. به این دلیل که جهان را گاهی اوقات همین هنرمندان مجنون میسازند. جهان را سیاستمدران، تجار و اهل علم (به معنای علوم تجربی) نمیسازند. هنرمندان هستند که چشم دانشمندان را به تخیلی بیشتر از واقعیت موجود باز میکنند.
منبع: بولتن جشنواره