در حال بارگذاری ...
نگاهی به اجرای «دال» نوشته و کار مسلم خراسانی ، بخش مسابقه تئاتر جوان

جای خالی سحر


میثاق نعمت گرگانی

نمایش "دال" به نویسندگی و کارگردانی مسلم خراسانی در پی آن است که از کنج خلوت روزمرگی‌های یک خانواده نقب بزند به لایه‌های متعددی از بسترها و نهادهای اجتماعی. به عبارتی خانواده قرار است بین بحران اجتماعی و بافتی شخصی میانجی‌گری کند و امر اجتماعی را درونی [در خانواده] سازد. به نظر طراحی صحنه نمایش نیز که مرز بین بیرون/درون و عمومی/خصوصی در آن نازک و کم‌رنگ پرداخت شده درصدد تصویر کردن همین رویکرد است. مسیری که اجرا به دلایل متعددی قادر به طی کردن آن نیست. از همان ابتدا ما نه با یک خانواده، که با یک خانواده از دست رفته مواجهیم، فقدان خانواده. یک نهاد باستانی که گویا تاریخ مصرف آن گذشته است. درفضایی پرتنش و متشنج شاهد پدری شرّ و پرخاشجو، مادری که قادر به تمیز دادن مرز مذهب و خرافه نیست و نیز پسری غرق در خواب هستیم. در این بین، غیاب دختر قرار است زمینه‌ و بهانه‌ای باشد برای مکاشفه و رفت و آمد بین خانواده/جامعه، واقعیت/فراواقعیت. ما با اجرایی مواجهیم که درصدد است با برقراری تناظری بین کامل نبودن واقعیت و ناتمام بودن یک نمایش- فراتر از نمایشنامه، دکور و وسایل صحنه که همگی نصفه و نیمه هستند، از روشویی توالت گرفته تا دستگاه تلفن و همچنین پرش‌های کوتاه زمانی در بازی‌ها قرار است این ناتمامی را تصویر کنند- زمینه‌ای فراهم آورد برای فراخواندن تماشاگر به جستجو و تکمیل واقعیت. اجرا ولی پیشاپیش مسیر این جستجو را بسته است. نهادهای وارفته و هنجارهای مفلوج اجتماعی هیچ یک کار نمی‌کنند. دین، دانشگاه و تمامی نهادهای هسته‌ای دیگر از کارکرد و معنای پیشین‌شان تهی گشته‌اند و عملاً هیچ مازادی برای جستجوی و تفسیر وجود ندارد. در حقیقت، غیاب معنا، که در اجرا ماهیتی کالبدی یافته و در هیئت غیاب یک بدن ارائه شده است، نه تنها موجب ارائه منظرهای چندگانه در تفسیر و تثبیت واقعیت- واقعیت به عنوان یک موضوع مبارزه- نمی‌گردد، بلکه سلسله‌ای از کلیشه‌ها را بازتولید می‌کند. و عملا قادر به فراخواندن اجتماع امروز ایران در ورای التهابِ ذاتیِ نهفته در تجربه‌ی بحرانی پیچیده دختر خانواده نیست و عملاً " دال" نمایشی است درباره‌ی نشان ندادن، نگفتن و ندیدن. در این وانفسا، توجه به این امر ضروری است که اتفاقاً شاید تنها شبکه‌های کوچک‌تری همچون خود خانواده بتوانند پنجره و امکانات جدیدی را در به اصطلاح نبرد چریکی دلالت و معنا که نمایش خام‌دستانه سعی در خلق آن را دارد، ارائه کنند.

تمام پیچیدگی ماجرا، بر دوش دو بحران گم شدن و پیدا شدن دختر خانواده است و نه در چگونگی روایت ماجرا (حتی ریتم پرتنش اجرا از ابتدا تا انتها تقریباً ثابت و یکنواخت می‌ماند). این امر در کنار شیوه شخصیت‌پردازی که از هرگونه پیچیدگی و پرداخت چندبعدی دوری جسته، موجب آن شده کارکرد موردنظر اجرا یعنی همان ناکامل بودن واقعیت، که قرار است ماشین اصلی پیش‌برنده اجرا چه در فرم و محتوا باشد، عملاً ناکارآمد باشد چرا که موضع و تکلیف مخاطب نسبت به شخصیت‌ها و داستان‌ها مشخص‌تر از آن است که ابعاد جدیدی در مواجهه و قضاوت او را موجب شوند. در حقیقت مسئله واقعیت، عملاً "مسئله" نیست، بلکه یک موقعیت است و با توسل به اتفاقی فراواقعی خود آن موقعیت واقعیت و قضاوت راجع به آن نیز، بنا به مُد متواضعانه‌ی این سال‌ها مورد شک و شبهه قرار می‌گیرد، حال آن‌که ما بیش از هر چیز نیازمند اجراهایی هستیم که نسبت به واقعیت‌های اجتماعی موضع بگیرند، نهیب بزنند و آگاه به مرز نازک تواضع و محافظه‌کاری باشند.




نظرات کاربران