نگاهی به اجرای «راهبان معبد وانگ» نوشته محمدرضا کوهستانی و کارگردانی احمد سلیمانی، بخش مسابقه بین الملل
وقتی راهبان به تفکرات خود میخندند

حمیدرضا قنبری (عضو انجمن منتقدان ، پژوهشگران و منتقدان خانه تئاتر)
نمایش "راهبان معبد وانگ" به کارگردانی احمد سلیمانی، یک کمدی بیکلام است که تفکرات بنیادگرایی و خرافی مذهبی را به چالش میکشد.
قصهی نمایش "راهبان معبد وانگ" در معبدی در ناکجا آباد اتفاق میافتد؛ مکانی که در آنجا با ریاضتهای سخت، افکار و تعالیم آیینی و به ظاهر مذهبی به راهبان آموزش داده میشود که موضع و نگرش اصلی آن، زن ستیزی است.
راهبان میآموزند زن، موجودی شیطانی است و باید از آن دوری جست؛ و با ریاضت و عمل به تعالیم آیینی، راه رستگاری را پیش گرفت. اما موضوع اینجاست با توجه به رفتار و کردار راهبان، مفهوم رستگاری در نیات و منطق راهبان و حتی استاد بزرگ معبد دیده نمیشود؛ گو اینکه همگان در سلسلهی باطلی از انجام فرایض آیینی و مذهبی گرفتار شدهاند و باید فقط مجری آن اعمال باشند. چه بسا توسل به حیله، تقلب و تملق، ابزارهایی برای فرارهای مقطعی از سختیهای روزمرهی دنیای معبد، رواج بسیار دارند و معنی این اعمال، عدم فهم رستگاری از سوی راهبان بسته شده در معبد است.
ولی چیزی که باعث میشود ذهنها و درونیات راهبان و در نهایت استاد بزرگ، بیدار شود، حضور زنی است که خودخواسته، اما با ترفند و به ظاهر اتفاقی، پای به میان معبدیان میگذارد.
"راهبان معبد وانگ" با زبانی ساده، پیامی جهانی را بر دوش دارد که همانا، پوچ بودن بنیادگراییهای افراطی در چهارچوب آموزههای سنتی و غیرمترقی (به معنی عام) است. شیوهی اجرایی نمایش، بیتکلف، ساده فهم و کموبیش خلاقانه است و میتواند تماشاگرش را- با هر فرهنگ و زبانی- از ابتدا تا پایان همراه خود نگه دارد.
نمایش "راهبان معبد وانگ" دارای داستانی است که دراماتیزه کردن آن بدون کلام و دیالوگ، دشوار به نظر میرسد اما محمدرضا کوهستانی و احمد سلیمانی به عنوان نویسنده و کارگردان اثر توانستهاند به همراه اعضای گروه خود (گروه تئاتر ایده) با کار کارگاهی به این مهم دست پیدا کنند.
ناگفته نماند که این گروه، پیش از این در تولید نمایش "شام آخر" نیز تجربهی مشابهی را دنبال کرده که آن اثر در واپسین جشنوارهی تئاتر مقاومت و در چند فستیوال بینالمللی مورد توجه قرار گرفت؛ البته هم در ساحت محتوا و هم در تکنیک اجرایی، کمدی "راهبان معبد وانگ" اثری پیشروتر و مستحکمتر از "شام آخر" به حساب میآید.
احمد سلیمانی به عنوان کارگردان اثر توانسته با همراهی اعضای گروه خود، در طی فرایند تمرین، شکلی عینی و ساده از آنچه که نویسنده به عنوان بنمایهی محتوا، طرح کرده را بر صحنه به نمایش بگذارد. در کنار آن، طراحی نور، لباس، گریم و حتی طراحی بروشور، همچون کلیت کار، ساده اما هوشمندانه و در خدمت محتوای اثر قرار گرفتهاند. حتی استفاده از ویدئو پروجکشن نیز زیرکانه ارزیابی میشود. در جایی از نمایش که زن به بازگویی خاطرات خود میپردازد، بهرهگیری از تکنیک نمایش سایه و انعکاس آن بر روی پردهی بزرگ، روش و تمهید جالبی برای تعریف یک قصهی کوتاه، در حداقل زمان، بدون استفاده از کلام است.
موسیقی نیز در این اثر، نقش خود را به خوبی ایفا کرده است. در نمایشهای بیکلام، همواره نقش موسیقی، پُر رنگ و تعیینکننده ارزیابی میشود که در نمایش مورد بحث، موسیقی و صداگذاری توانسته تا حد بسیار زیادی مسئولیت خود را به درستی انجام دهد.
اما نکتهای که به نظر نگارنده، در بخش محتوا، مورد نقد است، تحول به یکبارهی استاد بزرگ و در حقیقت رأس هرم معبد است. در جایی که انتظار میرفت بیداری و هوشیاری و بازگشت منطق، از سوی راهبان یا افراد کف جامعهی بستهی به اصطلاح معبد، مورد پذیرش و مطالبه قرار گیرد اما به یکباره استاد بزرگ، دچار بیداری ذهن و هوش و وجدان انسانی خود شده و میپذیرد که بنیاد اعتقاداتش فرو ریزد و خرقه به در کند و به همراه زن- که خواهر گمشدهی دوران کودکی اوست- معبد را ترک کند! اما راهبان دیگر در معبد میمانند و تصاحب خرقه و منصب استاد اعظم را توسط راهبی که خواب بوده و از اتفاقات بیخبر است، به نظاره مینشینند.
گرچه نویسنده و کارگردان حق دارند قصه را هر جور که در ذهن و دل پروراندهاند به تصویر بکشند اما اگر قرار باشد در روزگار ظهور "طالبان" و "کیم جونگ اون" و "داعش"ها واقعبین باشیم، تحول به یکبارهی رأس هرمها غیر قابل باور است و از سو دیگر، سقوط و سرنگونی "استاد بزرگها" بارها و بارها در تاریخ دیده و تکرار شده است.