در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به اجرای «دوازده» نوشته ی رجینالد رز و کارگردانی جواد خورشا، بخش مسابقه جوان

قهرمان و ضد قهرمان ها

نگاهی به اجرای «دوازده» نوشته ی رجینالد رز و کارگردانی جواد خورشا، بخش مسابقه جوان

قهرمان و ضد قهرمان ها

هومن نجفیان

نمایشنامه ی شهیر «رجینالد رز» که تاکنون اقتباس های سینمایی مشهوری نیز از آن ساخته شده ، روایتگر چالش های پیش روی اعضای هیئت منصفه در جریان بررسی پرونده ی قتل یک مرد است. شاهدان عینی گواهی دادنده اند پسری پدرش رابه قتل رسانده است. یازده عضو هیات منصفه براین باورند که گواهی شاهدان را باید پذیرفت و در این میان تنها یک نفر از اعضاء هیات منصفه این گواهی را نمی پذیرد،شک می کند و با استدلال های خود دیگر اعضا را مجاب می کند که وقایع به گونه ای دیگر شکل گرفته است.

پیرنگ این نمایشنامه بر تقابل کلاسیک فرد در برابر جمع بنا شده است. کسی که می بایست یازده نفر را مجاب کند؛ او برای تحقق این امر ناگزیر است دوازده موقعیت نمایشی به وجود بیاورد. البته موقعیت های این نمایش فراتر از این تعداد است.  اما این دوازده موقعیتِ نمایشی کلیدی است که هریک از دیگر اعضای هیئت منصفه را هدف گرفته تا نظر آنها را تغییر دهد و رای ایشان را برگرداند. به بیان دیگر مخاطب شاهد روند حرکت شخصیت ها از یقین به شک و از شک به یقینی تازه است.  نکته این جاست که کشف حقیقت از مسیر تردید آفرینی و پرسشگری می گذرد. موقعیتِ آغازین این نمایش را قهرمانی پی ریزی می کند که نخستین سوال را طرح می کند؛ او واقعیت موجود را نمی پذیرد و ضد قهرمان ها افرادی هستند که موقعیت موجود را به رسمیت می شناسد وهرگونه تردیدی را امری بیهوده می دانند اما سرانجام این ضد قهرمان ها از موضع خود عقب نشینی می کنند. در این نمایش هنگامی که ضد قهرمان ها به این قابلیت می رسند که بر دانسته های خود شک  کنند به سوی تبدیل به قهرمان شدن حرکت می کنند و این چرخه ای است که می توان آن را به عنوان فرآیند ِ  تبدیل ضد قهرمان به قهرمان مورد بازخوانی قرار دارد . رویکردی که کارگردان هم در چارچوب آن به تصویر کردن متن پرداخته است.

کارگردان در این اثر خلاق و توانا ظاهر می شود. با این وجود اگریک دراماتوژ به یاری او می آمد بدون شک شاهد اثر جذاب تری بودیم.   دراماتورژ به کارگردان یاری می رساند تا موقعیت های نمایش راکشف کند  و پی ببرد چگونه می توان دوازده شخصیت متفاوت را از بطن موقعیت های بالقوه ی اثر شناسایی کرد و بر مبنای تمایزها وشباهت ها آنها را به صورت متفاوت  روی صحنه برد. در این میان عنصر زبان امر چالش برانگیزی بوده است. هنگامی که یک کاراکتر غربی روی صحنه از زبان آرگو به گونه ای استفاده می کند که تداعی کننده ی یک فرد ایرانی است و در امتداد آن از طریق تیپ سازی نوعی ابهام جغرافیایی در اثر بوجود می آورد، موجب می شود مخاطب در باور کاراکترها و رویداد صحنه ای با اختلال روبرو شود. از دست رفتن همذات پنداری تماشاگر نقطه ی آغازین جدایی او از روند حوادث و جهان نمایش است که نگاه تیزبین یک دراماتورژ در مقام منتقد درون گروهی می توانست دامنه ی چنین مشکلاتی را محدود کند.

از سوی دیگر در اجرای نمایش دوازده ، همه چیز در قاب بندی صحنه ای متمرکز بر اشخاص بازی است. شخصیت ها در بیشترِ لحظات نمایش دور یک میز نشسته اند و با یکدیگر در حال گفت و گو هستند .آنها با هم بحث می کنند ، با کلمات و منطق فردی شان یکدیگر را به چالش می کشند و حتی برای به کرسی نشاندن نظرات شان به جدال فیزیکی روی می آورند. در این میان کارگردان همچنان که می کوشد وفاداری اش به نمایشنامه را نشان دهد اما در طراحی و هدایت ژست های بازیگران در تمامی لحظات کنترل دقیق و موشکافانه ای ندارد. اگر بخواهیم میزانسن اثر را به صورت مقطع مورد بررسی قرار دهیم گاه با حرکات غیر کنش مندی روبرو می شویم که موجب می شود بافت یکپارچه ی آن به هم بریزد. در برخی لحظات گویی بازیگران بدون توجه به ظرایف نقش و معنا دار بودن اکت هایشان در صحنه جا به جا می شوند که این موجب برهم خوردن تمرکز مخاطب می شود. با آنکه جواد خورشا در مقام کارگردان کوشش بسیاری برای طراحی چیدمان شخصیت ها کرده و در بیشتر لحظات از پس این کار به خوبی برآمده اما  باید توجه داشت در اجراهایی از این دست کوچکترین حرکت نابه جای بازیگران می تواند به یکدستی آن آسیب برساند. برخی بازیگران علیرغم تلاش اثر که می کوشد توجهی یکسان به تمامی کاراکترها از جانب مخاطب برانگیخته شود از این روند تبعیت نمی کنند.

در مجموع و بر مبنای ظرفیت های ارزنده ی نمایشنامه اجرای جواد خورشا در گروه خوانش های قابل قبول از آن دسته بندی می شود.