در حال بارگذاری ...
...

گزارش ”رضا آشفته” از بیست‌ویکمین جشنواره تئاتر استان یزد

چهره‌های مستعد و درخشان

گزارش ”رضا آشفته” از بیست‌ویکمین جشنواره تئاتر استان یزد

چهره‌های مستعد و درخشان

رضا آشفته: بیست‌ویکمین جشنواره تئاتر استان یزد در حالی به پایان رسید که معرف چندین چهره شاخص و مستعد بود که قابلیت فراوانی برای تولیدات تئاتری در خور تامل دارند.

از میان این هنرمندان برجسته و خلاق می‌شود به یزدان کرامتی، مجید جوادیان، سعید شهریار، بابک طباطبایی، احمد ندافی، محمدرضا و وحید زبرجدی، روح‌الله سلیمی دربرزی، صادق نصیری، علی و محسن جاور، مریم هاشمی، حمید محسناوی‌پور، جعفر دلدلزاده، و صاحب حائری‌زاده اشاره کرد. البته دیگرانی هم هستند که به دلیل عدم حضور در جشنواره هنوز معرفی نشده‌اند.
جک، جوک، جوکر
نمایش جک، جوک، جوکر درباره زن و قدرت است. در چهار دوره تاریخی تناسب زن و قدرت مورد کنکاش قرار می‌گیرد. قدرت کلئوپاترا در مصر باستان، شکست اسکندر مقدونی از رکسانا شاه‌زاده ایرانی، نفوذ و قدرت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه در برابر هجوم مغولان، و نفوذ و تبهکاری مادر ناصرالدین شاه در قتل میرزا تقی‌خان امیرکبیر از جمله مواردی است که در این نمایش روایت و بازی می‌شود. حلقه اتصال این چهار روایت تاریخی هم دو قصه جانبی است که توسط بازیگران و بازی‌سازان در صحنه ارائه می‌شود. مجید جوادیان با نوشتن این متن، یکی از نوترین متون نمایشی را خلق کرده است. هرچند می‌توان همچنان در تکامل این متن و اجرا دخل و تصرف کرد، اما ایده اصلی بسیار نو و آوانگارد می‌نماید. مثلن حضور جوکر فقط در نقش یک ناظر نمی‌تواند به لحاظ علت و معلولی حضور این شخصیت را برایمان معناپذیر کند. شاید با توجه به روال چندصدایی شدن این اجرا بشود از او برای مشارکت تماشاگران استفاده کرد و همچنین بازی‌سازان نیز می‌توانند صدای خود را به نمایندگی از مردم در ماجراها وارد کنند و بنابراین نیاز به بازنگری اساسی است تا صداهای دیگر در مواجهه با قدرت مورد جست‌وگری واقع شوند. بنابراین ایده متن و اجرا تکان‌دهنده است و هنوز جای کار دارد تا بازی‌ها و هماهنگی بین آن‌ها و مشارکت تماشاگران برای ارائه یک فضای پویاتر مورد توجه قرار گیرد. احمد ندافی با این اثر به عنوان جوانی خلاق در عرصه اجرا می‌رود که در صورت داشتن تمرین و اجراهای عمومی پیوسته تبدیل به چهره‌ای قابل تامل و درخشان شود. مطمئنن در صورت بی‌اعتنایی به چنین هنرمندانی هنر نیز ناخواسته در ورطه سقوط و فراموشی قرار خواهد گرفت.
آخرین نامه
حمید محسناوی‌پور بازیگری جوان و خلاق است. او هنوز در زمینه کارگرانی نیاز به مطالعه و مشاوره و گذراندن دوره‌های آموزشی دارد تا به پختگی برسد. اما در بازیگری و هدایت بازیگران موفق می‌نماید. چنانچه علاوه بر خودش دو بازیگر تازه کار را به بازی قابل قبولی در اجرای "آخرین نامه" رسانده است.
آخرین نامه نوشته مهرداد کوروش‌نیاست که سال 89 توسط خودش در تهران هم اجرا شده بود. متن درباره سه مرد است که در گوشه‌ای از خط نبرد به دیده‌بانی مشغول هستند. آن‌ها در خلوت خود به بازگویی خاطرات و ارائه لحظات شاد و عاطفی می‌پردازند. لحظاتی باورپذیر که لازمه جنگ هم هست. یعنی حضور انسان در شرایط سخت را به ما یادآور می‌شود. یک مرد کرد، یک مرد گیلک و یک جوان تهرانی هم قطار و هم‌سنگرند. بازیگران یزدی به خوبی از عهده لهجه‌های غیر بومی برآمده بودند و این خود باعث شد تا لحظات کمدی خنده‌ساز شود. هر چند نباید از لحظات تراژیک نیز غافل شوند که این دوگانگی در متن مشهود است. در لحظات پایانی دو مرد کرد و گیلک بر سر رفتن و نرفتن به میدان مین بگومگو دارند که جوان تهرانی شجاعانه پا در میدان می‌گذارد و به دیار باقی می‌شتابد. نمایشی ساده و سلیس که گویای بسیاری از مسائل ژرف انسانی است. شاید همین سادگی بیش از حد باعث باورپذیری بالای آن شده باشد. اجرای دلنشین که در پایان دل را تکان می‌دهد. هر چند هنوز هم با نامه پایانی خواهر جوان تهرانی موافق نیستم. این نکته را برای خود کوروش‌نیا هم یادآور شده بودم. طراحی صحنه نمایش هم هنوز نیاز به بازنگری دارد تا به شکل درست‌تری مقابل دیدگان تماشاگران قرار گیرد. 
نبض سرخ کلاغ
نبض سرخ کلاغ نوشته سعید شهریار، درامی اجتماعی و منتقدانه نسبت به مسائل بحرانی و حاد دنیای معاصر است. مساله مهاجرت و از سوی دیگر چپاول و استعمارگری قدرت¬مندان و فشارهای وارد بر مهاجران در این نمایش مورد تامل واقع می‌شود. ناهید دختر ایرانی با یک مرد عراقی در تهران ازدواج کرده‌ و آنان بعد از انقلاب به پاریس مهاجرت کرده‌اند. "تئو" مرد کوبایی و شاغل در یک بانک فرانسوی است. او می‌تواند با دادن گزارش امکان فراهم شدن وام و بازپرداخت قسط‌های عقب افتاده را رقم بزند. او مردی هوس‌باز است که شرافت انسانی را از یاد برده است. این زن و مرد خاورمیانه‌ای که به خاطر جراحی کلیه مرد، قدرت دادن قسط‌های خود را ندارند، باید تن به خواسته کثیف تئو بدهند.
در این نمایش روابط عاطفی و سانتی‌مانتال زن و مرد مهاجر تحت الشعاع روال نامطلوب قرار می‌گیرد و به مسیر نابودی سوق پیدا می‌کند. آنچه شهریار نوشته خارج از جغرافیای ایران و برای جهان سوم امری اجتناب‌ناپذیر است. دکور ثابت بوده و یک کافه-آپارتمان را نشان می‌دهد که گاهی با پردازش نور سعی بر آن شده تنوعی بر جلوه‌های بصری مکان داده شود. بازی مریم هاشمی در نقش ناهید از ظرایف و خلاقیت ویژه‌ای برخوردار بود. نقشی حسی که با کنترل حس ارائه می‌شد تا بر نکات بارز عقلانی آن توجه بیش‌تری شود. سعید شهریار نگاهش در بازی تئو تیپ بود، نشانه‌های بارزی مثل سیگار برگ و موی دم اسبی شده نیز بر چنین کارکرد بیرونی تاکید می‌کرد. اما مریم هاشمی و مهدی زبرجدی بازی درونی شده را در جهت ارائه شخصیت پیش روی داشتند اما زبرجدی گویی با بدشانسی مواجه شده بود و با عدم تمرکز رفتارهایش برای دقایقی غیر طبیعی جلوه می‌کرد.
عناصر دیداری از جمله چهره‌پردازی، لباس، نور و طراحی صحنه جلوه خاصی به این نمایش رئالیستی داده بود. هرچند حضور گاه به گاه تئو و ماهر در کنج صحنه و ورودی آپارتمان نمی‌توانست بر مرموزیت اتفاقات بیفزاید مگر آنکه با نوعی نورپردازی بر چنین کارکردی تاکید می‌شد.
آذر
آذر نمایشی روان‌شناختی است که درباره صورت برهم ریخته زن پرستاری است که قدرت مواجهه با همسر پزشک خود را ندارد. بنابراین دچار یاس و افسرگی شده است. این نمایش مهدی پوررضائیان را پیش از این حسین فرخی کار کرده بود. اجرای علی جاور کمی متفاوت بود. این تفاوت در ارائه فضای درمانگاه صحرایی در میدان جنگ است. پرستار در این‌جا با دوست همسر خود درد دل می‌کند و در پایان هم خود همسر می‌آید و تمام بدبینی‌ها و سوءتفاهمات را از بین می‌برد. شاید این پایان سطحی و شعاری تلقی شود چون از تاثیرات غایی نمایش آذر می‌کاهد. عمده‌ترین مشکل جاور هم تاکید بر بازی‌های اغراق‌آمیز اکسپرسیونیستی است که حالت غیرمعمولی بر رفتارها و گفتارها می‌دهد. در حالی که نسیم کاظمی بازیگر توانمند و خوش استعداد به نظر می‌رسد و خیلی راحت و طبیعی و با ملایمت می‌توانست آنات مختلف نمایش را ارائه کند. در این‌جا نور و موسیقی دو رکن اساسی در ارائه فضا بود که خیمه نیز چنین کارکردی را به طور عملی پیدا کرده بود.
ایکاووس
”یزد قابلیت تبدیل شدن به یک قطب تئاتری را دارد. یعنی می‌تواند در رقابت با تهران صاحب ادعا و اعتبار شود. البته این فقط یک ایده است. برای رسیدن با این نقطه باید سرمایه مادی و معنوی از سوی مسوولان هزینه شود.“
ایکاووس به لحاظ دراماتورژی داستان پرواز کیکاوس توسط عقاب‌ها و تلفیق آن با اسطوره یونانی ایکاروس و ددالوس که در آنجا نیز دستگاهی ساخته و تا خورشید پروازی اتفاق می‌افتد، یک نوآوری خیره کننده به شمار می‌آید. متاسفانه در اجرا، سیاوش زیر 15 سال گرفته شده بود و تمام شیرازه اثر از همین‌جا به هم می‌ریخت چراکه معصومیت سیاوش بعد از بلوغ فکری ممکن می‌شود و در دوره کودکی همه آدم‌ها معصوم هستند و نیازی به آتش و عبور از آتش نیست.
در این نمایش فکر طراحی صحنه هم شگفت‌انگیز بود، هر چند به لحاظ سازوکار و عملیاتی شدن آن باید مهندسی شود. ساخت یک سفینه که با بال زدن پرندگان به آسمان می‌رود و تلفیق آن با دستگاهی که با نفت راه می‌افتد، یک خلاقیت محض و در خور تامل به شمار می‌آید. البته همایون غنی‌زاده در دو اجرای ددالوس و ایکاروس و بعد نمایش آگاممنون از چنین امکان مکانیکی برای اجرا و فضاسازی آثارش بهره‌مند شده است. به هر تقدیر این الگو گرفتن هم در نوع خود حائز اهمیت است و چیزی از ارزش‌های کار روح‌الله سلیمی دربرزی نمی‌کاهد. در عین حال گریم کاووس به بازی صاحب حائری‌زاده ضربه می‌زد، و پوشاندن صورت او تاثیری در معرفی یک پادشاه زیرک و خلاق نداشت. همچنین طراحی لباس که با دو رنگ زرد و مشکی در حاشیه رنگ سفید بود، چندان زیبا و کارآمد به نظر نمی‌رسید. لباس سیاوش هم در مجموع از شخصیت او به دور بود. در این نمایش بازی مهرنوش مقیمی در نقش سودی به جلوه‌ای درست می‌رسید هر چند این نقش نیز نیاز به انرژی بیشتر دارد.
ماشین
ماشین هم با طراحی یک ماشین نعش‌کش اجرای در خور تاملی را موجب شده بود. وحید زبرجدی طراح‌ صحنه این نمایش بر آن بوده تا ماشین را در یک مسیر دایره شکل حرکت بدهد تا تکرار آن تم اصلی را پیش روی تماشاگر قرار دهد. در این مسیر قرار است که زن و شوهری پیرمردی را به ولایت پدری خود ببرند و او را در آن‌جا دفن کنند. اختلاف سن و نگاه باعث شده تا این مرد نتواند خواهش همسر خود در رابطه با اولاد دار شدن را بپذیرد. این دایره بیانگر تولد و مرگ است که به نوعی در طبیعت تکرارپذیر است.
فضا دلهره‌انگیز است چراکه معلوم نیست راننده آن‌ها را به کجا می‌برد. ای کاش رابطه راننده با زن و شوهر ایجاد نمی‌شد چراکه در آن صورت این دلهره اوج می‌گرفت و گروتسک قابل درکی به وقوع می‌پیوست. در ضمن پایان نمایش هم جلوه باورپذیرانه‌تری به خود می‌گرفت و با یک بار ارتباط گرفتن راننده که حالا باید نعش را در قبرستان به خاک بسپارند، به اوجی در خور تامل می‌رسید. 
محمدرضا زبرجدی کارگردان بهتر است که بازیگران خود را در اتکای به این ترس و لرز اوج گیرنده هدایت کند. بازی صدیقه مطلق در نقش زن جلوه طبیعی‌تری در پذیرش این ترس داشت. حتا راننده نیز باید از آن سو ترس خود را از فضا ابراز دارد و در عین حال عامل ترس و لرز برای زن و شوهر باشد. وجود مرده و بوی گند آن نیز چنین دلالتی را برای آنان بیشتر ممکن خواهد ساخت.
معبد آرتیمون
معبد آرتیمون نوشته و کار حسین آقایی میبدی از شهر میبد تنها نمایشی بود که از شهرستان‌های استان یزد در جشنواره اجرا می‌شد. نمایشی که متن قابل تامل داشت و درباره منیت و خودخواهی بشر بود که او را به قهقهرای شهوت می‌کشاند. آرتیمون عابد بزرگ قوم یهود است که حالا از قدرت جادویی و شفادهندگی خود مبرا شده است. او از دادن شفای دو چشم نابینای نوزادی باز می‌ماند. مادر کودک هم به دنبال جاروجنجال است تا آبروی معبد را از بین ببرد. شاعول می‌آید و دختر را شفا می‌دهد. آرتیمون مرید شاعول می‌شود. دختر پادشاه بعد از تهمتی ناروا به این معبد پا می‌گذارد تا جانش را نجات دهد. آرتیمون مانع از ورود زنان به معبد می‌‌شود اما شاعول از او می‌خواهد که در نجات دختر از دست سربازان پادشاه بکوشد. با قبول این خواسته آرتیمون دچار وسوسه می‌شود. او که تاکنون دل در گرو زنی نداشته دلباخته دختر پادشاه می‌شود. و سپس او را می‌کشد. این سرآغاز نابودی و تباهی آرتیمون است. کمی روابط پیچیده و تا حدی گنگ می‌‌شود. اگر این نکات به سرانجامی صریح و روشن منجر می‌شد مطمئنن متن از قابلیت بالاتری برخوردار می‌شد چراکه به درستی در نقد تعصب کورکورانه و دروغ و نیرنگ‌های ریاکاران به ظاهر مذهبی کاملن موفق می‌‌نماید.
با آنکه گریم جعفر دلدلزاده بسیار عالی به نظر می‌رسید، اما در صحنه‌ای موهای فشن و مد روز سربازان جوان با بقیه آرایشگری‌ها همخوانی نداشت. لباس و کفش دختر پادشاه نیز از ریخت قدیمی برخوردار نبود. در ضمن فرم‌ها و حرکات موزون نیز نیاز به بازنگری اساسی داشت.
پایان‌بندی
یزد قابلیت تبدیل شدن به یک قطب تئاتری را دارد. یعنی می‌تواند در رقابت با تهران صاحب ادعا و اعتبار شود. البته این فقط یک ایده است. برای رسیدن با این نقطه باید سرمایه مادی و معنوی از سوی مسوولان هزینه شود. هنرمندان جوان این قابلیت را دارند. باید چند دوره نمایشنامه‌نویسی، کارگردانی و بازیگری در یزد راه‌اندازی شود. به خصوص در زمینه بازیگری نیاز به مطالعه و آموزش هست. در ضمن داشتن محل تمرین و اجرای عمومی نیز در پروراندن این استعدادها نقش اساسی خواهد داشت. مردم منتقدان حقیقی نمایش‌ها هستند. وقتی هنرمندان تئاتر در مواجهه با مردم کم و کاستی‌های خود را بشناسند و در رفع و رجوع آن‌ها بکوشند، در درازمدت شاهد اتفاق بایسته‌ای خواهیم بود که چندان هم دور از ذهن نخواهد بود چراکه این استعدادهای درخشان نیاز به توجه و حمایت دارند. بقیه اتفاقات در پی مدارج نظری و عملی چنین سمت و سویی خواهد گرفت. چه جایی بهتر از یزد که در مرکز ایران علاوه بر جاذبه‌های سیاحتی و فرهنگی بتواند از طریق تئاتر، گردشگران زیادی را جذب این اقلیم قابل اعتنا کند. 
جشنواره می‌توانست با قابلیت و دامنه تاثیر بیشتری مواجه شود، در صورتی که این نمایش‌ها فرصتی برای اجرای عمومی پیدا می‌کردند. شتابزدگی، ناهماهنگی و ضعف در بازیگری و پایان‌های سست دلالت بر عدم حضور در میان مخاطبان و عدم دیدن بازتاب اجرای اولیه می‌کرد. در هر صورت اجراها پتانسیل تاثیرگذار در مواجهه با مخاطب را داشتند.
در این جشنواره حضور تماشاگران و هنرمندان برای جلسات نقد و بررسی از اهمیت خاصی برخوردار بود چراکه بحث‌ها از همان آغاز با این قرارداد که بدون حب ‌و بغض باشد جهت درستی به خود گرفت. هر چند حواشی نیز در کنار مباحث جدی و تخصصی مطرح بود که عمده‌ترین بحث مربوط به تئاتر و مخاطب می‌شد. در این جلسات آقایان بردستانی، معین و قادری مشارکت قابل تاملی داشتند و دیگران هم بر ارزشمندی نقد می‌افزودند.