در حال بارگذاری ...
...

گزارش از بیست‌وسومین جشنواره تئاتر استانی فجر در مازندران

کشف لحظات ناب و تکان‌دهنده

گزارش از بیست‌وسومین جشنواره تئاتر استانی فجر در مازندران

کشف لحظات ناب و تکان‌دهنده

رضا آشفته:تئاتر مازندران برایم ناشناخته بود، شاید به تعداد انگشتان یک دست هم از هنرمندان این دیار نمایش ندیده بودم. برای همین کمی با فاصله با تئاتر این دیار قدیمی مواجه می‌شدم. یاسر خاسب از جوانان این خطه است که در چند سال اخیر آوازه آثارش به خارج از ایران هم رسیده است.

اما من با این نیت می‌رفتم که چهره‌های ناشناخته‌ای را دریابم که این هم بعید نبود. به هر تقدیر هر نقطه‌ای از ایران قابلیت‌های خاص خود را دارد، و بعید نیست که در هر جایی بتوان هنرمندان در خور تامل و خلاقی را پیدا کرد که در ناشناختگی خود به دنبال کشف لحظات ناب و تکان‌دهنده سیر و سلوک هستند. مازندران هم این قابلیت را داشت هر چند نقاط ضعف به وفور در آثارشان موج می‌زند، و با کمی آموزش، نقد، تمرین و پیگیری و در عین حال فراهم شدن برخی از تجهیزات مانند نور، صدا، دکور و داشتن سالنی برای اجراهای نامتعارف و کارگاهی و تجربی رسیدن به تئاتری ناب و فراتر از حد متوسط ناممکن تلقی نخواهد شد. اگر منصف باشیم این استعدادهای درخشان برآیند فعالیت‌شان به زیر متوسط می‌رسد اما پتانسیل و قابلیت آنان به دلیل استعداد و هوش و علاقه‌مندی در درازمدت – بدون آماده‌سازی پیش‌نیازها- و در کوتاه مدت –با فراهم ساختن پیش‌نیازها- به نتایجی فراتر از حد متوسط رهنمون خواهد شد. البته رسیدن به تئاتر شکوفا نیاز به صرف برنامه دقیق و بودجه دارد که متاسفانه در این زمینه تقریبن می‌شود گفت که همه چیز به نقطه صفر نزدیک است. اما با این وجود جوانان، تکاپوی شخصی دارند و با اندک سرمایه شخصی و دولتی پا به میدان نهاده‌اند. شاید این روند در کوتاه مدت برای هر یک از اینان پاسخگو باشد اما در دراز مدت تک تک آنان را با توجه به هزینه‌های جاری زندگی از تکاپو خواهد انداخت. باید تئاتر حرفه‌ای با هدف اجرای عمومی در تمام نقاط شکل بگیرد تا بتوان به مقوله تئاتر به عنوان هنری موثر و کارآمد برای ایجاد بسترهای فرهنگی اتکا کرد.
لانه خرگوش
محمد شجاعی یکی از آن استعدادهای درخشان مازندران است. جوانی مستعد، خلاق، فهیم و اهل نقد که با نمایش "لانه خرگوش" شگفتی ساز روز اول جشنواره استانی مازندران بود. او اقتباسی از نمایشنامه لانه خرگوش نوشته "دیوید لیندزی ابر" را تنظیم و کارگردانی کرد و حتا خود نیز در آن بازی کرده بود. نمایش درباره زن و مرد جوانی بود که فرزند 4 ساله خود را در اثر سانحه رانندگی از دست داده بودند. حالا آن دو نیاز به بازنگری مجدد برای ورود به شرایط تازه زندگی داشتند. نمایش از بازی‌های خلاق و حسی برخوردار بود و در آن بازی مینو طوسی و محمد شجاعی، مهدی قاسمیان، روجا رنجبر و مهدی گدازگر فضای قابل لمس و درکی را ایجاد کرده بود. متاسفانه گروه نتوانسته بود دکور سنگین خود را از بابل به ساری بیاورد، و با یک طراحی تازه دکوری را برای نمایش تدارک دیده بود که به دلیل ثبات آن در طول اجرا تبدیل به عنصری غیر فعال و در عین حال پس‌زننده خط و ربط ماجراها شده بود. شاید ضربه اصلی هم از همین جا نشات گرفته باشد که این نمایش به خوبی دیده نشود. 
پارانوئیا
داریوش شافی هم در مقام کارگردان به همراه فراز فلاح‌نژاد (نویسنده) در روز دوم با نمایش پارانوئیا شگفتی‌ساز شدند. نمایشی زبان بنیاد و با قابلیت‌ها و مولفه‌های نمایش پست مدرن که پیشنهاد تازه‌ای برای اجرا به شمار می‌آمد. هر چند که این کار هنوز هم برای پر و بال گرفتن نیاز به بازنگری و تجدید نظر در برخی از لحظاتش داشت. مثلن نورپردازی آن همچنان نیاز به تعویض فرم و کاربرد داشت. شاید امکانات نوری سالن چنین نقصی را بر آن تحمیل کرده بود و بعید هم نبود چون تمام آثاری که در تالار سلمان هراتی کار شده بود، از این نقص رنج می‌بردند. با آنکه بازیگران جوان بودند و کم تجربه اما پرکار و پرانرژی در صحنه حضور داشتند، برای همین رتوش کردن بازی‌ها و کار بر روی بیان و بدن آنان هنوز لازمه موفقیت‌‌های بارزتر این گروه است. اما فریبرز صادقی حضورش مشهود و تکنیکی جلوه می‌‌کرد.
داریوش شافی ریسک کرده و به سراغ متن و وضعیتی رفته که در تئاتر شهرستان کم‌تر می‌‌توان نمونه‌اش را دید. او سعی کرده به تئاتری غیر متعارف بپردازد هر چند مسائل و دغدغه‌هایش ریشه در اجتماع دارد. البته بدون نگاه تعلیمی، سعی بر آن دارد که وضعیت متزلزل و رفتار عاطفی برهم ریخته آدم‌های امروز را مقابل دیدگان مخاطبانش قرار دهد. از آن جا که اثر بین شرایط کمدی و تراژدی در حرکت است، با غالب شدن فضای اندوهناک ضرباهنگ کمی کند و گاهی کسل کننده به نظر می‌رسد. بهتر است که لحظات کمدی نیز در آن بیشتر لحاظ شود. مثلن ایجاد تکنیک‌های نقیضه‌نما در تحریف و رد لحظات جدی و تراژیک به نفع اجراست. شاید بارزترین اتفاق در این متن و اجرا ایجاد روندی چند صدایی است که یک بخش با حضور بازیگر-تماشاگر و در لحظات بعدی با حضور و صدای تماشاگران چنین پیکره‌ای برای ایجاد فضا متجلی خواهد کرد. 
سنگ
"سنگ" نوشته محمد توانا درباره عدم ارتباط در 4 موقعیت است. ماجراها در یک ایستگاه قطار می‌گذرد. در اپیزود اول دختری به دنبال ارتباط با جوانی است و آن جوان مدعی است که روشنفکر است و ضمن خواندن روزنامه، موسیقی باخ هم گوش می‌دهد. اما وقتی دختر گوشی را از گوش‌هایش می‌کند صدای موسیقی بندری تمام وقارش را از بین می‌برد. در اپیزود دوم دعوای یک زن و شوهر که به ظاهر واقف بر فلسفه هستند، تماشایی می‌شود. چراکه هر دو در حد جاذبه هیجانی فوتبال، فلسفه را می‌دانند. دعوای آنان نیز به فاصله بین آن دو دامن می‌زند. اپیزود سوم درباره یک زن مسلول است که برای شفا گرفتن دنبال یک انسان والا می‌گردد بی‌خبر از آن که آن انسان که شغلش هم ماهیگیری است، در کنارش زندگی می‌کند. اغراق زن در جذب طناب‌های ماهیگیری برای گرفتن شفا حس و حال ماهیگیر یا بازیگر را برهم خواهد زد تا این ارتباط هم ممکن نشود! در اپیزود چهارم مردی به زنی گل می‌دهد و به جای دوستی چمدانش را با خود می‌برد. این عدم ارتباط و عدم کنش‌مندی منطقی و درجا زدن آدم‌ها و استفاده از نشانه‌های ایرانی فضا را به ابزورد ایرانی تبدیل کرده است. زبان و بیان این متن و اجرا ساده و روان است و وجوه طنز و کمدی در آن موج می‌زند. ایجاد چند کد دیگر در اپیزود سوم برای انفجار موقعیت در لحظه نهایی اجتناب‌ناپذیر می‌‌نماید تا با بقیه اپیزودها هم به شکل و شمایلی هم‌سو بدل شوند. البته در این گروه علاوه بر سعید زین‌العابدینی دو بازیگر مهدی سقا و مینو طوسی و همچنین علیرضا توانا (نویسنده) و عباس ابوالحسنی (مشاور) جزء استعدادهای درخشانی هستند که در صورت حمایت و استقرار گروه‌شان از عهده تولیدات بایسته‌تری در این خطه برخواهند آمد. 
مراقب گربه باش
در نمایش "مراقب گربه باش" کارگردانی حرف اول را می‌زد. صاحب آهنگر چهره‌ای قابل اعتناست. او بر یک متن که سه درام یا اپیزود را به شکل خرد شده و به موازات هم پیش می‌رفت، شعورمندانه میزانسن می‌دهد. البته رفت و آمدها زیادی است و کارکرد یک چمدان قرمز در اتصال اپیزودها چندان بیانگر نکته کلیدی نیست. شاید اشاره به تئاتر و مسائل روشنفکری در سه مقطع تاریخی پس از کودتای 1332، انقلاب 57 و جنگ تحمیلی بهترین کدگذاری برای این منظور باشد که در ارائه بن‌مایه رهایی، قابلیت نمایشی پیدا می‌کند. صاحب آهنگر به ضرباهنگ و فضاسازی توجه زیادی دارد، اما در اپیزود جنگ باید کدها و رفتارهای متناسبی برای هم‌سویی با دو اپیزود دیگر بگذارد. در عین حال صاحب آهنگر با همراهی فاطمه مکاری نویسنده نمایش توانسته‌اند اثری در خور تامل را ارائه کنند. هدایت بازیگران هم یکی دیگر از امتیازات اجرا و کارگردانی است. شاید توجه به نورپردازی و دکور نیز در آشکار شدن قابلیت‌های بیشتر اجرای مراقب گربه باش، تاثیرگذار باشد.
دیگران
حسن میرزایی در نمایش "لاک" به تئاتری مبتنی بر عناصر دیداری تاکید کرده بود. او یک موقعیت ذهنی و روانی را در یک رابطه زناشویی تصویر می‌کند. یک اثر تجربی که متاسفانه به دلیل اجرا نشدن در یک پلاتو نتوانست به ارتباط بایسته با تماشاگران‌اش دست یابد. این خود باعث شد تا صدای پایین حسن میرزایی نیز باعث قطع ارتباط با تماشاگر شود. نمایش دارای نشانه‌های معنایی و ساختاری است که در یک روند دایره‌ای ابتدا و انتهایش به هم گره می‌خورد و به مرور تماشاگر از سردرگمی خارج می‌شود. هر چند ایهام و فضای استعاریک به دلیل برخورداری از واقعیت و ذهنیت همچنان برقرار باقی می‌ماند.
مجتبی خلیلی برادر اصغر خلیلی هم با توجه به سن پایین‌اش در اجرای "سرخاب" موفق می‌نماید. او درک درستی از صحنه، حرکت و ایجاد فضا دارد. او در ایجاد تقابل جنگ و عشق و دراماتورژی اجرا و بهره‌مندی از عناصر تعزیه ایرانی موفق است.
مهیار هزار جریبی نیز در ارائه یک کمدی به نام آخربازی نوشته محمد عرب‌اسدی بر اساس در انتظار گودو ساموئل بکت استعداد و توانمندی خود را بروز می‌دهد. در کنارش بازی علی‌اکبر چهاردهی و بنابر ارائه تیپ چاق و لاغری ترکیب لورل و هاردی را یادآور خواهند شد. نمایشی ساده که با کدهای این‌جایی ابزوردی ایرانی را برایمان تداعی می‌بخشد.
رضا امیر صالحی که خود نویسنده و کارگردان "لبه ناسور شب" بود، در بلاتکلیفی متن، اجرایش هم نتوانسته بود تاثیرگذار باشد. هر چند بازیگران، طراحی صحنه و صحنه پایانی نمایش قابلیت‌های این اجرا را اثبات می‌کرد. افشین رشیدی سعی کرده بود که بر اساس ضیافت بهرام بیضایی به ارتباطی درست با مخاطبانش برسد که در این مورد موفق هم شده بود. اما در استفاده از نور و ارائه فضا نتوانسته بود نمایش را به شکل بارزی پیش برد. شاید بازی خودش هم مزید بر علت شده بود که نمایش پررنگ‌تر جلوه نکند. لباس و مدل موی بازیگر ـ دهباشی ـ نیز نمی‌توانست تناسبی با این شخصیت داشته باشد. ساسان مهرپویان هم نتوانست با "شعبده و طلسم" چیستا یثربی تماشاگرش را مدهوش کند. شاید نوشتن خود گروه‌ها و بر اساس زندگی مردم و فرهنگ مازندران یک رکن برای خوش درخشیدن باشد که متاسفانه تمام گروه‌ها از آن اجتناب کرده بودند. 
بیست‌وسومین جشنواره تئاتر استانی مازندران در مهرماه 90 در شهر ساری و با شرکت 10 گروه اجرایی در دو تالار سلمان هراتی و حوزه هنری برگزار شد.