نگاهی به اپرای عروسکی مولوی
ظرافت و دقت هنری در روایت عروسکی– موسیقایی

صمد چینی فروشان:هنر تئاتر عروسکی امروز ، سه رکن اساسی دارد: اول ، ایده نمایشی بکر و نوین و فضاسازی متناسب ، آن دیگری ساخت و پرداخت عروسک های مناسب است. به طوری که از قابلیت های بیانی کامل در چهارچوب ایده مورد نظر برخوردار باشد...
و بالاخره مکمل این هر دو یعنی کار عروسک گردانی است که به دلیل ارزش های بیانی و ظرفیت های وسیع جان بخشی خلق نوعی واقعیت زنده و ملموس از شئی بی جان یک کار هنری محسوب می شود .
اما تئاتر – اپرای عروسکی ، علاوه بر عناصر فوق ، بر ارکان سه گانه دیگری هم تکیه دارد که عبارتند از : موسیقی سازی ، موسیقی آوازی –که مکمل کلام گفتاری هستند (به شکلی که اقتدار کلام گفتاری ، کاملا تحت نفوذ اقتدار موسیقی قرار نگیرد)- و در نهایت درام یا کنش دراماتیک . البته از آنجایی که یک اپرا از فضایی بصری وسیعی برخوردار است در این گونه ی نمایشی دکور و فضاسازی بصری فانتاستیک و بهره گیری از جنبه های دیداری زیبایی شناسانه منبعث از جوهر اندیشه گی و معنایی درام نیز ، حائز اهمیت ساختاری جدی است. بنابراین ، مخاطب یک اپرای عروسکی ؛ اگر صرفا یک دریافت گر منفعل و اختیار تلقی نشود ، با شروع نمایش و دریافت اولین قرارداد ها ، خود را آماده می کند تا هم زمان با چندین عنصر بیانی – هنری هماهنگ ، مخاطب قرار گیرد :
اول ، بیان موسیقایی (سازی و آوازی) ، دوم ، بیان بصری - دیداری سوم ، بیان حرکتی و دراماتیک ؛ که برای دستیابی به حداکثر تاثیر و تاثر صحنه ای ، علاوه بر همخوانی و هماهنگی ارگانیک ، باید از ظرایف و دقاقایق بیانی و هنری خاص خود نیز برخوردار باشند ، تا در کنار یکدیگر ، فضای دیداری- شنیداری حسی و عاطفه مورد انتظار را برای انتقال ایده مورد نظر فراهم سازند. مثلا ؛ موسیقی سازی و آوازی که دراپرا بار اصلی کنش های دراماتیک رابردوش میکشند، نباید منفصل و مستقل از یکدیگر عمل کنندو باید میان آنها ،ارتباط ساختاری تنگاتنگ برقرار باشد تا بتواند در مجموع، بطور هماهنگ وظیفه ی انتقال احساسات و عواطف دراماتیک، شخصیت پردازی وفضاسازی عاطفی راعهده دار شوند. در این مجموعه ، هرگونه لکنت یاضعف ، چه در خواننده- با دیگران وچه در سازبندی وارکستراسیون ونبود تعادل میان قطعات سازی وآوازی ونا همخوانی میان کلام(متن که در این مورد، اشعارمولوی و حافظو... است.)و موسیقی سازی وآوازی بلافاصله خود را آشکارکرده ومانع برقراری ارتباط در ابعاد یک اپرا میشود.
اپرای عروسکی مولوی، یا آنچه من مایلم آنرا روایت عروسکی – آوازی مولوی بنامم( به دلیل فقدان یکی از مهمترین عناصر ساختاری اپرا، یعنی داستان دراماتیک)، که بر اساس اشعار مثنوی معنوی (کلیات شمس)تنظیم واجرا شده است. در ادامه ی روند تولید آثارموسیقایی- آوازی عروسکی بهروز غریب پور، سومین و نسبتا موفقترین اثراوست که اجرای جدای از برخی کمبودها وضعفهای محتوایی و ساختاری(در جایگاه یک اپرای عروسکی) نشانگر رشد چشمگیر توانایی ها و قابلیتهای گروه عروسکی آران و خود غریب پوربه عنوان کارگردان عروسکی و توجه جدی وی به نقدهای مشفقانه ی منتقدان آثار پیشین گروه به ویژه " اپرای عروسکی" رستم و سهراب و بهره گیری وی ازرهنمودهای تکنیکی آنان است.
" دراپرای مولوی" به نسبت "اپرای رستم و سهراب" موسیقی آوازی، بسیار سازنده تر و موفق تر ظاهر میشود و میان دو عنصر کلیدی موسیقایی درساختاریک اپرا، یعنی موسیقی سازی و موسیقی ِآوازی همامنگی زیر ساختی نسبتا بیشتری برقراراست. اما آنچه دراین میان، در ساخته های عروسکی آوازی- موسیقایی اخیر غریب پور جایگاه روشنی نیافته است، کنش دراماتیک هم در کلام آوازی(صرف تقطیح مصرع ها موجد کنش دراماتیک نمیشود.) و هم درپی رنگ داستانی است. به عبارت روشنتر، در روایت های موسیقایی اخیر غریب پور، به ویژه در"اپرای مولوی" کلام و آواز، نقش روایی بر عهده دارند(در ادامه ی تجربه ی اپرای عاشورا) و به همین دلیل هم، موسیقی سازی، جز در موارد بسیار اندک،نقش تزئینی می یابد و به صورت افکت هایی در خلال آوازها (که در چارچوب موسیقی ردیفی- دستگاهی اجرا شده) و بسیار ضعیف تر از قطعات آوازی ظاهر میشود و از نقش احساسی تعیین کننده در جغرافیای حرکتی- عاطفی صحنه بهره ی اندکی برده است.
در این "اپرا" غریب پور، برخلاف اولین اثر"اپرایی "اش و شاید تحت تاثیر نقد منتقدین و تجربه ی اجرایی"اپرای عاشورا"، به ارزش های ویژه ی کلامی و موسیقایی شعر(اشعار مولوی، حافظ و ناصر خسرو) به درستی تاکید گذاشته وبا انتخاب درست خوانندگان خوش بیان و شعر آشنایی چون : همایون شجریان (شمس خوان)، محمد معتمدی(مولوی خوان)، علی خدایی(عطار خوان)،حسین علیشاپور(سلطان العلما خوان)، ملیحه مرادی(خواننده نقش همسر مولوی)، سجاد پور قناد( مغول خوان)و دیگران( ونیز سیاه خوان که متاسفانه علیرغم ارزش های بالای نمایشی و اجرایی این نقش،نشان مشخصی از خواننده و گرداننده ی بسیار موفق عروسک آن در بروشور نمایش نیست) که نقش بسیار سازنده و موثری در انتقال معنا و مفهوم اشعار ثقیل متن به مخاطب داشته اند، در کلیت اجرا ، به نوعی همخوان و هماهنگی ارگانیک میان موسیقی ذاتی اشعار (متن) و موسیقی آوازی دست یافته است و همین نکته است که سایر ضعف های ساختاری نمایش را در پس پرده ابهام پنهان کرده و رضایت نسبی و کلی تماشا را در مخاطب موجب شده است.
بعلاوه، انتخاب صحیح در حوزه ی آواز بیان ، شیوه درست تقطیح آواها و هجاها و دقت و ظرافت تکنیکی در بیان اشعار را به همراه داشته است. بطوریکه آواز و بیان آهنگین، به انتقال صحیح ارزش های معنایی و موسیقی ذاتی اشعار انجامیده و حد بالایی از لذت و ارتباط شنیداری را فراهم کرده است. تاکید میکنم: "لذت شنیداری "، چرا که در فقدان یک پی رنگ داستانی دراماتیک و رویکرد تاویلی خاص و صرع در سیر روایت قدرت و کمال موسیقی آوازی، در کنار ضعف ساختاری موسیقی سازی که درکلیت روایت ، عملا بسیار ضعیف تراز بخش آوازی ظاهر شده و تاثیرچندانی بر فرایند عاطفی و احساسی روایت نداشته و بیشتر نقش تزئینی یا فضاسازانه است و نیز به دلیل تکرار شوندگی صحنه های بصری محدود و کم تحرک وایستا و فاقد تعلیق، آواز عملا نقش کلیدی و مسلط می یابد و این ویژگی در کنار میزان شناخت مخاطب از مولانا ، در عمل کفه ی ترازوی ارتباط را بیش از پیش به نفع ارزش های آوازی سنگین تر می کند و آن را بر کلیت ارتباط صحنه ی مسلط می گرداند. با وجود این حقایق ، اما از تاثیر زیبایی شناختی و لذت بصری بخش عروسکی این نمایش، چه در حوزه ی ساخت و تولید و تنوع و چه در حوزه ی رفتاری و حرکتی آن ها ، که به نسبت آثار پیشین گروه، از ظرافت و دقت هنری بیشتری برخوردار است، نمی توان و نباید بی توجه گذر کرد.
انکار نمیشود کرد که" روایت عروسکی- موسیقایی مولوی"، نشانگر رشد و( نه بلوغ) اپرای گروهی آران و غریب پور به عنوان کارگردان است، بطوریکه نمیتوان لحظات زیبا، صحنه ی جذاب و تابلوهای نمایشی ، دقایق آوازی درخشان و شوق انگیز ، بیان های آوازی شفاف و گاه تیپیک دل انگیز و شخصیت پردازی های آوایی و آوازی موفق و عروسک های خوش ساخت هویت یافته- با قابلیت های بیشتر و قابل قبول تر حرکتی- و ظرافت های هنرمندانه ی عروسک گردان و.... را نادیده گرفت اما هنوز، گروه آران در مسیر تحقق یک اثر اپرای موفق در حوزه ی نمایش عروسکی، راه بسیاری در پیش دارد. به گمان نگارنده، هرگونه برخورد هیجانی و ساده انگارانه ی تایید آمیز با این اثر خیانتی به اهداف ادعایی این گروه است. چرا که، اولا : استفاده از اشعار شاعران کلاسیک ایرانی در عرصه ی تئاتر و جان بخشی به شعر و تقطیع ابیات میان اشخاص نمایش کار بدیع و تازه ای- چه در گذشته و چه در دوران اخیر تئاتر ایران- نیست. دوما نباید انکار کرد که زاویه نگاه مولف به موضوع زندگی،شخصیت و افکار این شاعر فیلسف و عارف و به خصوص نگاه مولف به رابطه ی شاعر جوان با شمس سالخورده که مطابق اسناد و داده های مستند، پراست از مفاهیم و دور نمایه های عالی انسانی و اندیشه های آزادیخواهانه ی سنت ستیز و فردگرایی خردمندانه در مقابل توده گرایی نا بخرد مندانه ی تضاد با شیوه های متعارف و متضاهرانه ی طریقت اهل سلوک،آشتی نا پذیری با جلوه های گوناگون ستم و ظلم، حق جویی و حق طلبی جورانه، رویکرد جهان وطنی به مغوله ی دین و مذهب و.... فوق العاده سطحی تک ساختی و ساده انگارانه است و در کل به هیچ وجه، در حد و اندازه ی بر خورد ادعایی گروه و به ویژه کارگردان آن با موضوع انتخابی نیست و اساسا فاقد ارزش های روشنگرانه و روشنفکرانه است که چیز ی، نه به شناخت مخاطب از مولانا می افزاید و نه تأویل و تفسیر روز آمدی را از او ارائه می دهد. نه پاسخی به پرسشی است و نه سئوالی را در ذهن مخاطب آشنا و نا آشنا با موضوع مطرح میکند. بعلاوه فقدان پی رنگ داستانی و اتکای صرف نمایش به روایت وجهی می رود. از دهها وجوه اندیشگی و حتی شعری این شاعر بزرگ ملی، آنهم در یک اثر اپرایی خبر از ساده انگاری گروه آران و تصور محدود و سطحی آن را از وظایف خود به عنوان یک گروه هنری نسبت به مخاطب است.
چه بسیار ابیات دیوان شمس به عامل عبور مولانا از عالم واقع و چشم پوشی اش از همه چیز و همه کس (از آن همه بزرگی و عظمت گه در راه مدرسه و منبرو مجالس وعظ فراهم کرده است) در پرتو آفتاب شمس، پرداخته که میتوانست محور روایت و طرح پی رنگ داستانی قرار گیرد. اما در این نمایش ، تنها به پیشانی بر خاک مالیدن و برخی حرکات محدود موسوم به سماع اکتفا می شود و تماشاگر دوستدارتئاتر عروسکی اما جوان و نه چندان آشنا با ظرایف این ارتباط ، هیچ در نمی یابد که چه شد و چگونه است که غریبه ای بی نام و نشان (سفید پوش نمایش) از راه می رسد( که البته رسیدن او هم چنان مبهم تصویر میشود که بیشتر به روح مرده ای در میان سایر ارواح (پدر مولانا، شیخ عطار و... جلوه میکند) و مولانا را به خلوت خود می برد و چنان مفتون خویش می سازد که دل فرزند سلطان العلما، این مدرس معروف قونیه را از درس و بحث و علم،سرد می کند( که البته این نکته هم چندان روشن نمی شود و مخاطب باید به دانش های پیشین خود متکی باشد.) و به دست افشانی و پایکوبی ترانه خوانی وا می دارد ؟. و این یکی از همان موضوعاتی است که پرداختن به آنها از هر اثری در باره ی مولوی انتظار می رود ، و روایت گروه آران، با تکیه بر صدای زیبای همایون شجریان و دیگر خوانندگان خوش صدا و شعر آشنا، صرفا به نمادها و نشانه های سطحی و ظاهری امور اکتفا می کند و روایت خطی و ساده ای از عوارض ظاهری این فرایند و نه دلایل عمیق فلسفی آن ارائه می کند. به عبارت دیگر از آن همه تلاش هنری، به ظاهری زیبا و آوازی خوش اکتفا می شود تا روایتی کلیشه ای از یک شاعر بزرگ ملی مکرر شود.