قصه ۲۰ سال انتظار در نمایش «واپسین رقص برگ با باد» به کارگردانی بهمن پارسا آرا
«واپسین رقص برگ با باد» به نویسندگی امیر زاوش و سینا دلشادی و کارگردانی بهمن پارساآرا از جمله نمایشهای اجرا شده در سیوسومین جشنواره تئاتر فجر بود.
مهدی نصیری: ننه مونس ۲۰ سال است که شهادت پسرش مرادعلی را باور ندارد. آخرین کسی که در اسارت مرادعلی را دیده، پسر خوانده مونس (منصور) است که از کودکی دل در گرو عشق زری (نامزد مرادعلی) داشته است. ۲۰ سال سختی و آوارگی مونس و انتظار ننه مونس و سکوت منصور در جریان در روایت این قصه مرور میشود و عاقبت ننه مونس، منصور و زری را به هم میرساند.
اجرای نمایش، چنانکه قصه و نوع روایت آن ایجاب میکند، رئالیستی است. حتی صحنه نمایش با وجود برخی نشانههای نمادگرایانه بیشتر و بر اساس واقعیت آرایش داده شده است. روند روایت قصه، نوع ارتباط شخصیتها، جنس و روح فضا، بازی در بازیها و روایت گذشته و... همه و همه واقعی و مبتنی بر روابط و رویدادهای جهان واقعی است. اما اجرا این کلیت حاکم بر خود را در جاهایی به وضوح نقض میکند؛ بازیگران در حالی که کنش آنها واقعی در لحظه و آن و کاملاً جدی است، از یکدیگر رو برمیگردانند و رو به دیوارهای طرفین صحنه یا رو به مخاطب با هم سخن میگویند. این خروج از روال رایج نه به دلیل انطباق زیباشناختی اجرا با رویداد، مثلاً به خاطر شرم از گفتن چیزی و روی صحبت مستقیم نداشتن نیست. بلکه رویکردی نامناسب و تقلیدی است که به دشواری بتوان دلیلی برای انجام آن پیدا کرد.
قصه «واپسین رقص با باد»، قصه تازهای نیست. انتظار چندین ساله مادر دردمند رزمندهای که مفقودالاثر شده بارها نمایشی شده است. داستان مادری که نمیخواهد شهادت پسرش را باور کند را بارها در نمایش و تلویزیون و سینما دیدهایم. اما تمام تلاش پارسا آرا در اجرای این قصه معطوف به دیگرگونه به اجرا گذاشتن و متفاوت بودن این قصه آشنا بوده است. شاید گرایش به شکل (حتی نادرست) هم نتیجه این رویکرد بوده باشد. به هرحال یکی از مهمترین کاستیهای اجرای نمایش که حتی با تمامیت و یکدستی اثر در تناقض است، همین بیارتباطی در زمانی که ارتباط میان دو بازیگر مهم است، باشد. میدانیم این رابطهها هستند که روایت را سبب میشوند. اما در نمایش پارسا آرا رابطهها و نمایش روابط به عمد از میان برداشته شدهاند.
نمایش داستان سادهای را روایت میکند. اینکه بعد از اسارت چه اتفاقی برای مرادعلی افتاده را تنها منصور میداند. اما حالا بعد از 20 سال، انگشت اتهام ننه مونس به سمت منصور است که شیر او را خورده است. این گذشته مبهم در کنار گذشته پر از رنج و درد زری، همه چالشهای حال داستان نمایش را شامل میشوند. اما طرح چالش، ایجاد و کنشهای دراماتیک و از میان برداشتن مبهمهای داستان به سادهترین شکل ممکن در نمایش اتفاق میافتد. منصور درست در زمانی که به عشقاش اعتراف میکند، همه آنچه در دوران اسارت اتفاق افتاده (و معلوم نیست چرا آن را تا به حال پنهان نگه داشته است) را تعریف میکند و داستان ساده «واپسین رقص با باد» همزمان با وصلت او با زری و مرگ ننه مونس به پایان میرسد.
نمایش همچون اغلب آثار مشابه دیگر، در احساسات و عواطف تماشاگر تاثیر میگذارد. این تاثیر گذاری در صحنه آخر به واسطه بازی نسبتاً خوب بازیگران شدت مییابد و پارساآرا با هوشمندی در همین زمان اجرا را تمام میکند.