در حال بارگذاری ...
یادداشت رضا گوران، کارگردان نمایش داستان یک پلکان

داستانی به همین سادگی

تنهایی و آن لحظه که بردباری بی سرانجام می گذرد، روزها و نسل ها در راه پله های باریک کوچک که یعنی تو جایی هستی روی یک سطح در یک فضای باز تنها و این باز فقط تنهایی ات را مکدر می کند.

حالا دورتر از اجرایم در اتاق کوچک روابط عمومی ساختمان گرد پیر به خواست یک دوست که عزیز است چند خط کوچک را خط می زنم، داستان یک پلکان داستان ماست به همین سادگی، داستان من و تو، داستان روزهای ابری و گرم، داستان مه و گنگی دلچسب معلق شدن. راستش اول همه دست نوشته هایم مثل همین حالا کمی کند می شوم و تا یادم می افتد که قرار است این یادداشتی باشد، همه حرف ها پنهان می شوند. درست مثل خودم در، پشت همین کاغذ کوچک که گفتن را سخت می کند. من تئاتر را ... خب که چه؟ دوستش دارم؟ اصلا مگر چیز دیگری ... خب این هم نمی شود چون بوی بی انصافی. حالا همه اینها یعنی چه؟ خب وقتی به تو بگویند در حین این که نمایش ات دارد اجرا می شود تو باید یادداشت برای جایی بنویسی، همه اش ذهن ات پاره پاره می شود و خب مگر قرار جز این است که تئاتر حقیقت را بگوید. خب این هم یک بخش ماجراست دیگر. من هم همه افکارم را در این لحظه در زمان اجرای دوم نمایش ام به روی کاغذ آوردم واصلا هم فکر نمی کنم که پر تکلف باشد و شاید اصلا یادداشت هم نباشد؛ اما می توانم بگویم این لحظه اگر چه جمع کردن افکارم را سخت می کند اما لحظة خالصی است که بر من می گذرد و برای یک دوست با شما تقسیم اش می کنم.
من حالا بین صحنه های داستان یک پلکان میان نیمکت ها و درب ها و قصه ای که از شما برای شما می گوید، دارم یک یادداشت می نویسم هرچند کوتاه باشد و کم،چندان که باید نه اما به احترام شما داستان یک پلکان ساعت 25/21 روابط عمومی تأتر شهر با کمی اضطراب و کمی خستگی و...




نظرات کاربران