در حال بارگذاری ...
...

زامبی‌ها و عروس مرده

نگاهی به اجرای «چرخه سودایی» نوشته و کار محمدجواد صرامی،مسابقه تئاتر جوان

زامبی‌ها و عروس مرده

نگاهی به اجرای «چرخه سودایی» نوشته و کار محمدجواد صرامی،مسابقه تئاتر جوان

دکتر علی قلی پور

چه کسی این نمایش را دوست نخواهد داشت؟ و یا به عبارتی دیگر چه کسی سالن اجرای این نمایش را راضی ترک نخواهد کرد؟

پاسخ به این پرسش شاید به معنای نقد این اجرا نباشد، بلکه بیشتر بر تاثیر آن بر تماشاگر متمرکز شود، اما در هر حال این پرسش را می‌توان دریچه‌ای برای ورود به جهان این اجرا دانست، اجرائی که استتیک آن ترکیبی از متنی با عبارات شاعرانه، آهنگین و گاه مسجع است و در اجرا نیز از خشونت، زامبی‌ها، وسایل ناخوشایند بیمارستان، از قیبل سرم، سرنگ، تخت، پزشک بی‌رحم و بدن طراحی‌شده بازیگران و موسیقی هماهنگ با حال و هوای صحنه و روح کاراکترهایش بهره می‌گیرد. ویژگی‌هایی که اینجا برای نمایش «چرخه سودایی» به کارگردانی محمدجواد صرامی برشمردیم، کم و بیش می‌تواند تصویری محو از گونه این تئاتر را حتی به تماشاگر غایب در سالن نیز معرفی کند.    

در سال‌های اخیر گرایشی در نمایش‌های ایرانی می‌بینیم که جای بحث و بررسی دارد، این نمایش،  یکی از نمونه‌های نوعی همین گرایش است، گرایشی که باید مهمترین نمونه آن را نمایش‌های پرخرج یا به قول معروف بیگ‌پروداکشن رضا حداد بر اساس نوشته‌های محمد چرمشیر دانست. مهمترین مضمون تکرارشونده در این گرایش که استتیک این نمایش‌ها از دل آن بیرون می‌آید، دو عنصر است که با هم ترکیب می‌شود: یکی «شاعرانگی» و دیگری «خشونت». ترکیب شاعرانگی و خشونت و یا به عبارت بهتر «بازنمائی شاعرانه خشونت» اصلی مهم در این نمایش‌هاست. این نوع نمایش‌ها را چه بپسندیم و چه نپسندیم، تا زمان نامعلومی در تئاتر ایران وجود خواهند داشت، اما اگر بخواهیم به پرسش آغاز این نوشته بازگردیم، باید نمایش «چرخه سودایی» را از زاویه‌ای دیگر نگاه کنیم. مهم این نیست که این نمایش در پی ایجاد تصاویری‌ شاعرانه از خشونت است و یا این‌که احساسات، رفتارها و کنش‌های روابط عاشقانه را به کاراکترهایی با هیبت زامبی‌ها می‌سپارد، بلکه مسئله این است که آیا تاثیر این خشونت شاعرانه بر تماشاگر این نمایش، به اندازه همان شاعرانگی و خشونت خرج‌شده روی صحنه است یا نه؟ به معنایی روشن‌تر، به مدد تخیل می‌توان گفت که اگر وسیله‌ای برای اندازه‌گیری خشونت و شاعرانگی در اختیار داشتیم، درجه خشونت و شاعرانگی روی صحنه با تاثیر بر تماشاگر برابر بود؟ پاسخ به پرسش دوم این نوشته نشان می‌دهد که اگر ترکیب خشونت و شاعرانگی را خرج استتیک کارمان می‌کنیم، بی‌شک باید به همان میزان تماشاگر خود را با حجم انرژی صرف‌شده، غافلگیر کنیم. حال اگر این غافلگیری و خشونت و شاعرانگی به جایگاه تماشاگران نرسد، آن وقت باید گفت که خودمان در برابر اجرای خودمان شکست خورده‌ایم. بنابراین هنگامی که تلاش ما این است تا دو قطب متضاد را به هم پیوند دهیم و در جهان زامبی‌ها، پزشکان زبان نفهم، گورکن‌ها، عروس‌های مرده و... از چیزهایی چون عشق و معشوقه حرف بزنیم، قدم به وادی پرخطری گذاشته‌ایم که الزاما شاید کار ما به سلامت از آن عبور نکند. با این همه، نمایش «چرخه سودایی» را باید نمایشی طراحی شده دانست، نمایشی که آگاهانه از «تکرار» در حرکات بازیگران، میزانسن، تاکید بر برخی مضامین، ادای برخی جملات و گاه ارجاعات به «هملت» شکسپیر بهره می‌گرفت. تاکید اجرا بر چنین تکرارهایی باعث می‌شد که تماشاگرش خود را با جهانی سردرگم و بی‌سر و ته مواجه نبیند، بلکه تلاش کند از مسیر همین تکرارها راه‌های ورود به جهان مردگان زنده را پیدا کند. از این رو باید گفت آن‌چه از پریشانی این اجرا جلوگیری می‌کرد و در نهایت انسجامی به آن می‌داد، همین بهره‌گیری از تکرار بود. اگر «چرخه سودایی» بر اساس چرخه‌ای از تکرارها طراحی نمی‌شد، این نمایش نکته قابل بحث دیگری نداشت، زیرا صرفا به عنوان یکی از نمایش‌های همان گرایش صرفا تصمیم به بازنمائی شاعرانه خشونت گرفته بود، و نه چیزی بیشتر.