در حال بارگذاری ...
نگاهی به اجرای «یک» از کشور هلند کار مشترک رز اووه و لیزا وربلن، بخش مسابقه بین الملل

یک حمله ی ساده

علیرضا نراقی

کشف دوباره عناصر پیچیده شده در زندگی مدرن . بازگرداندن آنها به زایشی اصیل و در عین حال تازه یکی از اصلی ترین اهداف در هنر اجراست. این کشف و در عین حال بازسازی عناصر ما را به سمت ریشه ای ترین ارتباط و بنیانی ترین فهم از جهان پیش می برد. اما این فرایند در اجرای نمایش "یک" به صورت بسیار ساده و حتی ابتدایی رخ می دهد و این خود ویژگی مهمی است برای اینکه تماشاگر به سمت کنار گذاشتن پیش فرض های خود و سپردن ذهنش به اجرا حرکت کند. این سادگی هم در ساحت مفاهیم مورد بحث اجرا وجود دارد و هم در عناصر سازنده آنها روی صحنه. در فهم نمایش "یک" تعاریف و تجارب اولیه در هنر اجرا خیلی راه گشات برای مثال جان کیج به عنوان یکی از بنیان گزاران و جریان سازان هنر اجرا و یک موزیسین، موسیقی را به صدا و سپس به تصور و ایده آن حتی در سکوت بازگرداند و این بازگش،ت کل فرایند عمیق و مملو از ایده های پیچیده موسیقی و اجرای آن را به مسیری تازه رساند. گویی که بازگشت و رجوع به روشی ساده اما مبنایی -در فرایندی افلاطونی اما اجرایی- به ایده می تواند هنر را از بن بست تعاریف و سردرگمی نجات دهد و خلاقیت را به مسیری تازه بکشاند.

نمایش "یک" از کشور هلند از همین درک نوین از هنر اجراست که شکل می گیرد. در چنین اجراهایی اول عناصر مبنایی و ابتدایی کنار یکدیگر قرار می گیرند سپس مفاهیم مألوف و معمول براندازی می شوند و تجربی ای مشترک و بینش زا در ذهنیت تماشاگر و خود اجراگر ساخته می شود. این نگرش و همراهی نیاز به صبوری دارد و اجازه اینکه تجربه مورد نظر در اجرا کامل گردد. نمایش با یک پرده و بالانویسی همچون صفحه نوت آغاز می شود. اولین جمله این است: تاریکی بود. ابتدای نمایش گویی که آغاز نطفه جهان از تاریکی است و این آغاز با شروع تعریف مفاهیم و شرایط امکان بودن داستان نمایش را شکل می دهد. صحنه را علاوه بر بالانویس، یک سکو، گیتاری برقی، زنی پشت میکروفن و چرخش یک شئی مکانیکی در جهت عقربه های ساعت که ظاهرش هم شبیه عقربه است پوشانده. عناصر کنار هم با بالانویس و کلمات ساده اما بنیانین اش درباره زمان، مکان، فضا، بودن، شدن، حرکت و... دلالتی روشن و ضمنی ندارند بلکه در کنار هم ابتدا تمام آنچه که به ما منتقل می کنند فضایی غریبه است. این عدم دلالت گری نوعی معنازدایی را در کنار معناسازی نامعتبر و مبهم که در ذهن تماشاگر شکل می گیرد همزمان انجام می دهد، اما در نهایت نه آن معنازدایی و نه آن معناسازی نباید مارا به سمت نتیجه گیری شفاف منحرف کند. اینجا رخداد اجرا رسیدن به یک تجربه تازه از مفاهیم مطروحه است. مفهومی اصیل ساخته نمی شود، بلکه بینشی متکثر و حسی از تجربه اجرا ساخته می شود که سادگی مواجهه با مفاهیم پیچیده را همچون یک ارزش در بطن خود حفظ می کند.

پس از بالانویس های اولیه زن می خواهد شروع به صحبت کند اما نمی تواند. گویی نسبت به کلمات و صداقت آنها مطمئن نیست. او نمی داند کلماتی که بلد است و می خواهد بیان کند، همان معانی مورد نظرش را منتقل می کنند یا نه و همین جا نقطه ای است که او شروع به تولید آوا و صوت می کند و این صوت و آوا، آرام آرام در کنار کلمات به یک نظام می رسند. صوت ها و آواها فاقد شفافیت هستند اما به تدریج تبدیل به ملودی هایی می شوند که شکلی از بیان اند. این شیوه بیان در نهایت منجر به یک همنشینی دلپذیر می شود. یک ترانه می شود. ترانه ای که گویی حاصل جمع فضا، بالانویس و آواها است و همه عناصر اجرا را با توجه به مفهومی هم که ارائه می کند به سرانجام می رساند. زمان در این میان عنصری بنیادین است، عنصری که گویی چیزی جز حرکت نیست و حرکت قانونی است که بارها در نمایش تکرار می شود. اما این حرکت، حرکتی است در عین سکون و سکوت. این حرکت در عین سکون از اصلی ترین کارکردهای هنر اجراست، شاید بتوان گفت اساساً تناقض کشف هنر اجراست. همان گشت و گذار مبنایی و اولیه در اجرای "یک" موجبات همنشینی عناصر متناقض را فراهم آورد. فضا، مکان و زمان، صوت و سکوت، موسیقی و خلقت، تکامل و ایستایی و همه اینها در یک فراگشت مبنایی آنهم از طریق تئاتر که ذهن و عین و آفاق و انفس را کنار هم یکجا می نشاند از دل هم ساخته می شوند.

  شیوه لذت بردن از چنین اثری اصولاً دشوار است. چرا که صبوری و از بین بردن پیش فرض ها را می طلبد.  این دو عمل برای تماشاگری شکل گرفته زیر بار تاریخیت مفاهیمی مشکوک و مغلوط که از نقطه ای متحجر و عقب مانده در خصوص تئاتر با اجرا روبرو می شود سخت و طاقت فرساست، این اجرا نه فقط ارزش های تئاتر که حتی ارزش ها و معناهای مشترک را از نو مورد بازنگری قرار می دهد و برای مرتبط با آن تماشاگر هم نیاز به حرکت در این مسیر دارد. حمله ای ساده به مفاهیمی تاریخی و چندلایه.

 




نظرات کاربران