در حال بارگذاری ...
نگاهی به اجرای «تو را از من گرفتی» نوشته و کار اکبر صادقی، بخش مسابقه تئاتر جوان

من خود، تو را از من گرفتم

احسان زیورعالم

«مخاطب همزمان شاهد دو روایت است. در روایت اول زندگی نویسنده و در روایت دوم، زندگی شخصیت‌هایی که نویسنده در حال نوشتن آنهاست روایت می‌شود. در داستانی که نوشته می‌شود، مهران و علیرضا بنا به تصادفی در گذشته دور، مجبور به زندگی در کنار هم می‌شوند و حالا ...»

این خلاصه‌ای است که برای نمایش «تو را از من گرفتی» به قلم و کارگردانی اکبر صادقی است. نمایش داستان علیرضا، مردی ویلچرنشین را نقل می‌کند که به همراه دوست و همسرش در یک خانه زندگی می‌کند. مهران به دلایلی خود را موظف به نگهداری از علیرضا می‌داند و ناگهان همه چیز در میان نویسندگی علیرضا آمیخته می‌شود. این رویه برای برخی فیلم‌بینان قهار آشناست. «کور» محصول 2014 به کارگردانی اسکیل وگت، فیلمی نروژی است درباره زنی نابینا که به ذهنیت خود جهان اطرافش را تغییر می‌دهد. او آنچه را نمی‌بیند را می‌آفریند و در این مسیر سرنوشت شخصیتها فیلم را رقم می‌زند و حتی در نهایت شوهر خود را عوض می‌کند.

این نمونه‌ای از توانایی یک شخصیت معلول در تغییرات ساختاری روایت داستانی است. نمونه معروف‌ترش را می‌توانیم در سریال «بازی تاج و تخت» شاهد باشیم؛ اما مسئله این نیست که صادقی ماده خام اثرش را از کجا برداشت کرده است. نکته مهم آن است که معلولیت قهرمان در بستری تکرارشونده به چنین الگویی بدل شده است، معلول به واسطه قدرت ذهنش می‌تواند مهره‌های درام را بچیند و آن را تغییر دهد. در داستان «تو را از من گرفتی» معلول بیش از آنکه متکی بر ذهن باشد، از نوشتن بهره می‌برد. پس باید او را نویسنده‌ای فرض کنیم که صحنه‌پردازی نیز آن را فریاد می‌زند. همه چیز برساخته از ستون‌هایی است که متشکل از تعداد بالایی کتاب است.

صحنه چیزهای بسیاری را فریاد می‌زند؛ چرا که به شدت اسیر نمادهاست. نمادها عموماً از یک تثلیث برآمده‌اند که متن پیشنهاد می‌دهد. نمایشنامه حول سه شخصیت می‌چرخد؛ پس کارگردان مثلثی بر کف زمین می‌نشاند و مکان‌های نمایشی را نیز به سه تقسیم می‌کند: آشپزخانه، میز و اتاق علیرضا. حال این تثلیث تبدیل به تمامی ساختار نمایش می‌شود. هیچ چیزی حذف‌شدنی نیست؛ چرا که زیربنای نمایش را فرومی‌ریزد. جایی علیرضا از مرگ خود می‌نویسد و ناگهان منصرف می‌شود؛ چرا که این امر موجب فروپاشی درام می‌شود و ساختار خود را از دست می‌دهد.

پس در چنین وضعیتی نمایش در یک دور باطل قرار می‌گیرد تا بتواند ساختار خود را حفظ کند و این دور باطل پایان نمایش را می‌آفریند. علیرضا همه چیز را در شرایط عادی قرار می‌دهد تا همه چیز از نو شروع شود. این مثلث باید اضلاع خودش را حفظ کند؛ ولی به چه قیمتی؟

آنچه «تو را از من گرفتی» قرار است نشان دهد یک بازی است، بازی سرخوشانه‌ای در فضای دراماتیک که می‌تواند مخاطب را گیج کند یا او را دعوت به حل معما کند؛ اما معما در همان میانه لو می‌رود. می‌بینیم که علیرضا با نوشتن می‌تواند چینش آد‌م‌ها، خلقیات یا رفتارهایشان را تغییر دهد. او خدای علیلی است که تنها با قلمش می‌تواند قدرت‌نمایی کند. از میانه مخاطب باید معمای حل شده را ببیند و دیگر انگیزه‌ای جز آنکه آخرش چه می‌شود باقی نمی‌ماند. او بازی را کشف می‌کند، قواعدش را می‌آموزد؛ ولی همه چیز در میانه باقی می‌ماند.

پس با یک سؤال روبه‌رو می‌شویم که نمایش قرار است چه چیزی را به ما عرضه کند؟ به نظر هدف یک فرم است، فرمی ناقص. نمایش قصه را از مخاطب دریغ می‌کند؛ چون می‌تواند هر آن عوض شود. این خُلق نویسنده است که همه چیز را رقم می‌زند. حتی می‌تواند نمایش در هر شب اجرا دستخوش تغییرات عمده شود و به سوی کاری تجربی پیش رود. اینکه علیرضا بر حسب حالش، اجرای آن روز را پیش‌برد. با این حال فرم بیشتر در ساختار نمایشنامه نضج یافته تا در شکل اجرا. کافی است به شمایل دیالوگ‌ها دقت کنید. نمایشنامه به کرات از «رد العجز الی صدر» یا تصدیر بهره می‌برد. واژه نهایی یک دیالوگ، تبدیل به واژه ابتدایی دیالوگ بعدی می‌شود. جذاب ولی تکراری است و البته عاملی برای تکه‌تکه کردن اثر که در این دور باطل، به بطالت می‌رود.

اکبر صادقی تجربه نویسندگیش را به نمایشی اجرا شده بدل کرده است. در این مسیر از متن خود کشف و شهودی استخراج کرده است و آن را با مخاطب سهیم شده است؛ اما نمایش در متن گیر می‌کند. فرم زبان را ذبح می‌کند و موجب فاصله میان اثر و مخاطب می‌شود و نتیجه آنکه دوست داری ببینی آخرش چه می‌شود و تمام.




نظرات کاربران