در حال بارگذاری ...
جنگِ انسان‌زدایی شده

نگاهی به اجرای «مرگ آنجل ها» نوشته و کار محسن اردشیر ، بخش مسابقه مرور

محمدحسن خدایی

جنگ همیشه یک امر تاریخی است. برآیند نیروها و تضاد منافع. منطق دوست و دشمن در نهایت معنای خود. اینجاست که بازنمایی جنگ، همیشه با این سوال همراه است که کدام طرف ماجرا حق است و کدام یک باطل. توگویی، جنگ مرزی است میان نور و ظلمت، کنش و واکنش برای امکان بقا. از این منظر، نمایش مرگ آنجلها، تلاشی است در نمایشی کردن چهره‌ای از چهره‌های جنگ، جنگی که این‌بار در اعماق دریا، میان ماهی‌ها اتفاق افتاده است. ماهی‌های سفید و ماهی‌های قرمز. تقابل کلاسیک خیر و شر. ماهی‌های سفید رنگ که در اعماق دریا، مشغول زندگی‌اند. و ناگهان گرفتار دژخیم میلیتاریستی ماهی‌های قرمز رنگ می‌شوند. ماهی‌های قرمز هیبت هیولاوشی دارند. نماینده نیروی نظامی و غارتگر.

 طراحی صحنه نمایش، باشکوه است و خیال‌انگیز، یک ماهی قرمز در انتهای صحنه با چشمی درخشان. کف دریا که پوشیده از نرمی و سفیدی است. و البته صدفی که غارت می‌شود. و دو نیروی اساطیری کنترل کننده‌ی دریا، یک زن و یک مرد. آنیما و آنیموس جهان موجود. اما چه سود که این شکوه صحنه با روایتی ناموفق همراه شده که نیروهای درون این طراحی را به سرانجام مقصود نمی‌رساند. می‌توان پرسید چرا این اتصال روایت و طراحی صحنه، برقرار نمی‌شود؟ پاسخ به نظر در غیرانضممامی بودن روایت نمایش باشد. در تاریخ‌زدایی از متنی که زمان و مکان را به نوعی تعلیق کرده و انتزاعی باقی مانده است. به نظر می‌آید مشکل از رویکردی است که محسن رنجبر به عنوان کارگردان در انتخاب این شیوه روایت و اجراگری باشد. یعنی همان انسان‌زدایی از روایت و سپردن دهشتناکی جنگ به فضای در اعماق دریا میان ماهی‌ها. مرگ آنجلها از همین بی‌اعتنایی به رنج بشری،  مکان و زمان را غیرتاریخی می‌کند. دیگر معلوم نیست که ما با چه مشخصاتی از جنگ روبرو هستیم. شاید ادعا شود که این جنگی است که یادآور تمام جنگ‌هاست. اما کیست که نداند هر جنگ، بر جغرافیایی خاص اتفاق می‌افتد، و البته زمان مشخصی دارد. جنگ نیز مانند هر واقعه‌ای، به هر حال تاریخی دارد و جغرافیایی. اما در نمایش مرگ آنجلها، آگاهانه این تعین تاریخی و جغرافیایی، کنار گذاشته شده و در فضایی انتزاعی، جنگ خونین  ماهی‌ها روایت می‌شود تا استعاره‌ای باشد از جنگ میان انسان‌ها. به هر حال طبیعت، میل به بقا را موجودات زنده قرار داده و این تضاد و تنش موجودات غیرانسانی، لاجرم همان جنگ خانمان‌سوز میان مردمان نیست.

مرگ آنجلها، از زبان آشنایی‌زدایی کرده است.. ماهی‌ها با زبانی نامعلوم با یکدیگر ارتباط می‌گیرند. کنشی که به هر حال در زیست‌جهان مخاطب اینجا و اکنون، سنت و سابقه‌ای ندارد و فهم را دشوار می‌کند. مرگ آنجلها در پی خرق عادت است. کلمات و دستور زبانی کاملا تازه تا آنکه از شر قصه‌گویی خلاص شود. همه چیز به تصویرسازی  و کنش بازیگران محول شده. می‌توان انواع و اقسام تاویل و تفسیر را در مخاطبان رصد کرد که این ضربه‌ای است به جهان معنایی نمایش. یک رویکرد پست‌مدرنیستی که زبان را ساخت‌شکنی کرده و عاشق تصویرسازی است. شاید بهتر آن بود که نمایش مرگ آنجلها، بدون کلام بر صحنه می‌رفت و انرژی اجرا، با اصوات و نواهای غیرآشنا در قبال زبان ماهی‌ها، تمرکز خود را از دست نمی‌داد.

مرگ آنجلها، نمایش خشنی است. بازی‌های اغراق شده، فریادهای گاه و بیگاه بازیگران فضایی پر تنش و خشونت‌آمیزی ایجاد کرده است. حتی آمدن دلقک‌ها با آن لباس‌های رنگارنگ و حرکات مفرح، فضای هیستریک نمایش را تلطیف نمی‌کند. فضایی که در چنبره دو نیروی کنترل کننده است. در نهایت، مرگ آنجلها، رویکرد محافظه‌کارانه‌ای به مقوله جنگ دارد. رویکردی که گاهی در تصویریازی‌های قابل اعتنا، دریغ و افسوس مخاطبان را در نوع رویکرد انتخابی نمایش، در بازنمایی رنج، به همراه دارد. از این منظر، می‌توان به محسن اردشیر در مقام نویسنده و کارگردان، این نکته را متذکر شد که جهان‌بین‌الاذهانی هنرمند و مخاطبان، باید نقاط مشترکی بیابد از برای امکان فهم و ادراک. سپردن این رابطه‌ی اغلب سخت و دشوار، به تاریخ‌زدایی و اختراع زبان کاملا جدید و غیرقابل فهم، می‌تواند هر تلاش ارزنده را بی‌اثر کند.




نظرات کاربران