در حال بارگذاری ...
نگاهی به اجرای «سین گاف» نوشته کیمیا کاظمی و کارگردانی پوریا رحیمی سام ، بخش مسابقه جوان

غیاب ِ کلام : دنائت و وحشی گری

هومن نجفیان

استحاله ی انسان به حیوان، پیرنگ بسیاری از شاهکارهای ادبی وهنری بوده و درام های بیشماری پیرامون آن نوشته شده است؛ به عنوان مثال می توان به مسخ اثر کافکا و کرگدن یونسکو اشاره کرد. اجرای «سین گاف» هم در این دسته قرار می گیرد. کلیدی ترین شخصیت نمایش «نجات» است و کنش های او بسترِ ناکامی دیگر کاراکترها را مهیا می کند. مرد رستوران دار، زن باردار- همسر نجات – ودیگر زنِ نمایش به علت هم پیمانی با نجات دچار استحاله شده وتبدیل به سگ می شوند اما نجات این انسان- سگ ها را می کشد. نجات در این درام به تحول می رسد واز یک سگ کش به یک انسان- سگ کش تبدیل می شود اما نمایش به چرایی وچگونگی این رویداد نمی پردازد وتنها به فرآیند نهایی کشتن اشاره می کند.

گرانیگاه اجرا بر مثلث زنِ باردار، مرد رستوران دار و زن دیگر استوار شده است، آنها در یک موقعیت هیستریک ازخود بی خود شده و تبدیل به سگ می شوند. درحقیقت دردهایی که در نتیجه ی طبیعت حیوانی بشر است، آنها را دچار استحاله می کند. این انسانها زبان هم را نمی فهمند از این رو همواره مانع بیان احساسات و کلمات یکدیگر می شوند. این تهاجم کلامی همواره به ستیزه ی فیزیکی و در پایان منتهی به رفتار درنده خوی حیوانی می شود. نمایش این موقعیت ها را به رفتار روزانه ی زندگی افراد تعمیم می دهد؛ این موقعیت ها به شدت فشرده، موجز، تلخ و دردناک است. نکته حائز اهمیت در این میان گسترش فضای نمایش از طریق این موقعیت ها در غیاب ِ شخصیت و پیرنگ است. از اینرو تماشاگر کمتر با این شخصیت ها همذات پنداری می کند واغلب خود را فراتر از اشخاص نمایش می پندارد و به رفتار شخصیت ها که قابل باور اما بسیار نامتعارف است می خندد و شاید زهرخند می زند.

نجات به عنوان شخصیت بازی مانند شبح سرگردان از آغاز تا فرجام نمایش حضور دارد و تماشاگر حضور بیهوده و واکنش های عصبی این شخصیت را مشاهده می کند اما علت رفتارش را نمی فهمد؛ اینجاست که کشتارِ گسترده ی نجات در پرده ی ابهام می ماند و اجرا از ماهیت رفتار او رازگشایی نمی کند. تماشاگر تنها این نکته رامی داند که یک زن به علت آشنایی با نجات، دیگری به علت ازدواج با نجات و یک مرد به علت فروختنِ گوشت ِ سگ هایی که نجات کشته است در یک موقعیت هیستریک قرار گرفته اند. اشخاصِ بازی به استثنای  رستوران دار که رفتار تیپیکال یک لمپن را دارد نه ویژگی فردی دارند ونه ویژگی نوعی : به عنوان مثال درباره شخصیت نجات  نه می توان از واژه تیپ استفاده کرد و نه شخصیت. مخاطب تنها شاهدِ کنش منفعلانه، هیستریک وگاهی سرکوبگر اوست.

ارجا این مفهموم را دنبال می کند که انسانها درتقابل با هم دیگر زندگی می کنند واین تقابل درنهایت به استحاله ی آنها می انجامد؛ از این رو تبدیل شدن انسان به سگ در نتیجه ی منازعات بشری شکل می گیرد. در این نمایش تنها کسی که انسان می ماند نجات است. اما اوانسانی است که قابلیت کشتن انسان- سگ ها را دارد. نام گذاری نجات به عنوان تنها انسان نمایش یک بار کنایی نیز دارد و می تواند بازتاب دهنده ی نوعی نیست انگاری باشد یا درخوشبینانه ترین شکل آن عدم باور به رستگاری در جهان امروز. نویسنده البته در عباراتی طبیعت گرا- ناتورالیستی- شهرنشینی و تمدن را علت اصلی این توحش می داند. جایی از نمایش زن نجات به او می گوید: شهر پر از لاشه شده برگرد به شهرمون. نمایش «سین گاف» تنها در این کلمات نجات را بی گناه می شمارد اما درشکل کلان خود به خشونت انسان درشهرهای بزرگ وناگزیری کوچ به یک نا کجا آباد تاکید دارد به گونه ای که مرد رستوران دار، زن نجات و زن دیگر این کوچِ  پرمشقت را در آغاز نمایش بازنمایی می کنند.

اینک به جنبه های دیداری نمایش می پردازم.انتهای صحنه پرده ی سفیدی است که این پرده دو کارکرد دارد نخست روشنی و بکارت. این پرده درتقابل با رنگ سرخِ زمین که دلالت بر خون وخشونت دارد قرار می گیرد. دوم آنکه پرده نمایشگاه تصاویر و ابزاری برای نمایش ویدئو پروجکشن است. من اینجا یک صحنه درخشان از نمایش را توصیف می کنم. بازیگران پشت به پرده نمایش فیلم و روبروی تماشاگر روی زمین نشستند. آنها وانمود می کنند که یک فیلم روشنفکرانه و دوست نداشتی را تماشا می کنند. تماشاگر هم فیلم را تماشا می کند وهم تماشاگران آن را  - واکنش بازیگران- رامی بیند. اما فیلم برای تماشاگر جذاب است زیرا فیلم به صورت کنایی درونمایه نمایش را پدیدار می سازد. فیلم به حضور یک کودک- انسان- و تنهایی أو در میان خیلِ بی شمار حیوانات اشاره می کند. در اینجا فیلم به تقابل انسان وحیوان اشاره می کند. مردِ رستوران دار هم بی تفاوت به دیگر انسانها با لحنی خونسرد یک حادثه تلخ را از طریق تلفن به فردی دیگر بازگو می کند. لحنِ خونسرد مرد به تدریج گزنده و هیستریک می شود. او با خشونت دو زن را تحت فشار می گذارد و آنان با واکنش خشمگنانه به سگ تبدیل می شوند وفیلم هم به نمایش حیوانات به ویژه سگ در کنار کودک تا کید می کند. استفاده صحیح از امکانات سینما و تئاتر در این صحنه حایز اهمیت است. نمایش اغلب برای فضا سازی از فضای خالی استفاده می کند و بازیگران با حرکات بدن ، گفت و گو و یک تکه نور - موضعی و گاهی فراگیر بدون استفاده از أشیاء دریک فضای بسته ، یک فضای ذهنی هیستریک را بازنمایی می کنند. طراحی صحنه ، نور و لباس هم بر عهده کارگردان بوده است. تن پوش بازیگران به اسثنای بازیگرِ نقش نجات ، یک بارانی سیاهِ کلاهدار است که گاهی با یک پلاستیک سیاه - کیسه زباله- ترکیب می شود که نشانه مرگ ونیستى است. به جز بازیگرِ نجات که کارکردش اغلب درصحنه در هاله ای از ابهام است، سایر بازیگران به خوبی مدیریت می شوند و هماهنگی جاری در اجرا برگ برنده ی کارگردان است.




نظرات کاربران